کاروانه

معنی کلمه کاروانه در لغت نامه دهخدا

کاروانه. [ کارْ / رِ ن َ / ن ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان ماهیدشت بالا، بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 22هزارگزی جنوب کرمانشاه و 2هزارگزی سرونو. دشت و سردسیر و دارای 220 تن سکنه است. آب از رودخانه مرگ تأمین می شود. محصول آن غلات و حبوبات و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت وگله داری است. راه مالرو دارد. تابستان از سرونو اتومبیل میتوان برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
کاروانه. [ کارْ / رِ ن َ / ن ِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان سردرود، بخش رزن شهرستان همدان ، در 18هزارگزی شمال قصبه رزن ، واقع در 30هزارگزی گونلو. کوهستانی و سردسیر و دارای 240 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رودخانه تأمین می شود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
کاروانه. [ کارْ / رِ ن َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد، واقع در 8هزارگزی خاور بروجرد و 3هزارگزی جنوب شوسه. جلگه و معتدل و دارای 214 تن سکنه است. آب آن از رودخانه است. محصول آن غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و گله داری است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

معنی کلمه کاروانه در فرهنگ فارسی

دهی از شهرستان بروجرد

معنی کلمه کاروانه در فرهنگستان زبان و ادب

{van} [مشترک حمل ونقل] خودروِ مسافری یا باری که ظرفیت آن بیش از سواری و کمتر از مینی بوس باشد

معنی کلمه کاروانه در ویکی واژه

خودروِ مسافری یا باری که ظرفیت آن بیش از سواری و کمتر از مینی‏بوس باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه کاروانه

چنین لشگر خوب نادیده رنج همه سر بسر کاروانهای گنج
در آن نواحی مردی بود که او را علی قهندزی خواندندی، و مدّتی در آن ولایت بسر برده و دزدیها و غارتها کردی و مفسدی چند، مردمان جلد با وی یار شده و کاروانها میزدند و دیهها غارت میکردند. و این خبر بامیر رسیده بود، هر شحنه‌ که میفرستاد، شرّ او دفع نمیشد. چون آنجا رسید این علی قهندزی جایی که آن را قهندز گفتندی و حصاری قوی در سوراخی‌ بر سر کوهی داشت بدست آورده بود که بهیچ حال ممکن نبود آن را بجنگ ستدن و آنجا باز شده‌ و بسیار دزد و عیّار با بنه‌ها آنجا نشانده. و درین فترات‌ که بخراسان افتاد بسیار فساد کردند و راه زدند و مردم کشتند و نامی گرفته بود، و چون خبر رایت عالی شنید که بپروان رسید، درین سوراخ خزید و جنگ را بساخت، که علف‌ داشت سخت بسیار و آبهای روان و مرغزاری بر آن کوه و گذر یکی، و ایمن‌ که بهیچ حال آن را بجنگ نتوان ستد.
آنشوخ کان شکر بگشود کاروانها شکر ببر زشیراز در هند تا توانی
هرکه رفت از خود به داغی تازه‌ام ممتازکرد آتش این‌کاروانها جمله بر جان منست
کاروانها از درایش گام زن در پی آواز نایش گام زن
کاروانها همه محمل کش یأس است اینجا ناله را بدرقهٔ سعی طلب باید کرد
بگذر ای شمع ز تشویش زبان آرایی کاروانهاست درین دشت خموشی دنبال
کاروانهای ثواب و روزه و حج و زکات کرده پیش از خود روان در دار ملک جاودان
چو آواز جرس تجرید آزادی غنیمت دان برون زین کاروانها دامن خود گیر و تنها رو
راه می بینم به صد حسرت ز دور وندر آنجا کاروانها در عبور