کاردیده

معنی کلمه کاردیده در لغت نامه دهخدا

کاردیده. [ دی دَ / دِ ] ( ن مف مرکب )کارآزموده و تجربه کرده. ( ناظم الاطباء ). مجرب. آزموده. گرم و سرد روزگار چشیده. کارافتاده :
چنین گفت با نامور بخردان
جهاندیده و کاردیده ردان.فردوسی.کسی در جهان این شگفتی ندید
نه از کاردیده بزرگان شنید.فردوسی.فرستاد شاپور کارآگهان
سوی طیسفون کاردیده مهان.فردوسی.بدانید کان کاردیده پدر
چو مستوثق است از شما سر بسر.( یوسف و زلیخا ).کجا او پیر بود و کاردیده
بد و نیک جهان بسیار دیده.فخرالدین اسعد گرگانی ( ویس و رامین ).زنی بود حسن مهران را سخت خردمند و کاردیده. ( تاریخ بیهقی ).
تا سیم و زر به آتش زر امتحان کنند
مردان کاردیده چه مصلح چه رند و شنگ.سوزنی.ایشان را مهتری بود کاردیده و بجهان گردیده و سرد و گرم چشیده. ( سندبادنامه ص 81 ).
جوابش داد مرد کاردیده
که هستم نیک و بد بسیار دیده.نظامی.که جادوئیست اینجا کاردیده
ز کوهستان بابل نورسیده.نظامی.به کارهای گران مرد کاردیده فرست
که شیر شرزه درآرد بزیر خم کمند.سعدی.این بگفت و بر سپاه دشمن زد و چند تن از مردان کاردیده بینداخت. ( گلستان ).
با عقل کاردیده بخلوت شکایتی
میکردم از نکایت گردون پرفسوس.ابن یمین.بروی یار نظر کن زدیده منت دار
که کاردیده نظر از سر بصارت کرد.حافظ. || کارزاردیده. ( ناظم الاطباء ). جنگ دیده. حادثه دیده :
بیاریم گردان هزاران هزار
همه کاردیده همه نامدار.دقیقی.گزیده ز نام آوران شش هزار
همه کاردیده گه کارزار.فردوسی.سگ کاردیده بگیرد پلنگ
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ.فردوسی.بدو گفت کای کاردیده پدر
ز ترکان بمردی برآورده سر.فردوسی.گزیده همه کاردیده گوان
سر هر هزاری یکی پهلوان.فردوسی.ز آنچ او بنوک خامه کند صد یکی کنند
مردان کاردیده بشمشیر هندوی.فرخی.- نا کاردیده ؛ مقابل کاردیده. نامجرب. بی تجربه :
چو بشنید نا کاردیده جوان
دلش گشت پر درد و تیره روان.

معنی کلمه کاردیده در فرهنگ معین

(دِ ) (ص مف . ) کارآزموده ، باتجربه .

معنی کلمه کاردیده در فرهنگ عمید

١. کارآزموده، باتجربه.
٢. کارزاردیده، جنگ دیده: به کارهای گران مرد کاردیده فرست / که شیر شرزه درآرد به زیر خمّ کمند (سعدی: ۱۶۱ ).

معنی کلمه کاردیده در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کار آزموده تجربه کرده مجرب : [ مردم سفری جهان آزموده و کار دیده و روز به و دانا بود ] . ( قابوسنامه ۲ ) ۱۳ - کارزار دیده جنگ دیده : [ سلطان با امرا ... و پنج هزار پیاد. کار دیده مستعد رزم و کار زار شدند ] . ( سلجوقنام. ظهیری ) جمع : کار دیدگان .
کار آزموده

معنی کلمه کاردیده در ویکی واژه

کارآزموده، باتجربه.

جملاتی از کاربرد کلمه کاردیده

بران تشت زرین کجا خون اوی فرو ریخت ناکاردیده گروی
شوند انجمن کاردیده مهان بدان جنگ بی‌مرد گردد جهان
بدان ای پسر که خدای تعالی دو فریضه پیدا کرد از بهر منعمان و بندگان خاص و آن حج است و زکوة و فرمود که هر که را ساز بود خانه او را زیارت کند و آنرا که ساز ندارد نفرمود، نه بینی که در دنیا نیز معاملت درگاه پادشاه هم خداوندان نعمت توانند کرد و اعتماد حج بر سفرست و بینوایان را سفر فرمودن نه از دانش باشد و بی‌ساز سفر کردن از تهلکه و نادانی باشد و چون ساز بود سفر نکنی خوشی و لذت دنیا تمام نباشد که خوشی دنیا و لذت نعمت اندر آنست که نادیده به بینی و ناخورده بخوری و نایافته بیابی و این جز در سفر نباشد که مردم سفری جهان آزموده و کاردیده و روزبه و دانا بود که نادیده دیده باشد و ناشنیده شنیده، چنانک گفته‌اند: لیس الخبر کالمعاینه کی جهان دیدگان را برابر نکنند و گفته‌اند، نظم:
زانچ او به نوک خامه کند صد یکی کنند مردان کاردیده به شمشیر هندوی
به دل گفت پس کاردیده هجیر که گر من نشان گو شیرگیر
مگر می‌رفت شیخی کاردیده بره در دید طاقی برکشیده
چنین گفت آن نامور پهلوان به آن لشکر و کاردیده سران
تو همچو حکیم کاردیده هردم به نصیحتی و پندی
بسی نامور کاردیده سوار که از من رمیدند در کارزار
تمامت انبیای کاردیده حقیقت اندر این معنی رسیده