کاردار

کاردار

معنی کلمه کاردار در لغت نامه دهخدا

کاردار. ( نف مرکب ، اِ مرکب ) وزیر پادشاه را گویند و کارداران جمعآن است که وزیران باشند. ( برهان ). عامل. ( دهار ) ( تفلیسی ). والی. ( ربنجنی ) ( تفلیسی ). حاکم. صاحب منصب. ( ناظم الاطباء ). وکیل. مأمور : پس شداد بخلیفتان خویش نامه نوشت ، به جهان اندر، هر کجا پادشاهی وی بود، امیران و خلیفتان و کارداران و وکیلان و استواران وی بودند و آنچه بدین ماند. ( ترجمه طبری بلعمی ). و باید که اگر رعیتی از دست کارداری گله کند که بدو بیداد کرده بود، ملک باید که محابا کند و سوی کاردار میل نکند و آن بیداد از رعیت بردارد. ( ترجمه طبری بلعمی ). و اگر کارداران از ایشان چیزی ستدند که ایشان را نادادنی بود... ( ترجمه طبری بلعمی ). و همه سمرقندیان با رافع یکی شدند که از ستمهای علی بن عیسی و کارداران او ستوه شده بودند. ( ترجمه طبری بلعمی ). طاهر اهواز بگرفت و بدان شهرها که نزدیک اهواز بودکارداران فرستاد. ( ترجمه طبری بلعمی ). و کاردار «کاذاخ » از دست تبت است. ( حدود العالم ). و کاردار شهر «کسان » از تبت رود. ( حدود العالم ). و مهتران او را [ماناشن را ] اندر قدیم براز بنده خواندندی و اکنون کاردار، از حضرت ملک گوزگانان رود. ( حدود العالم ).
نباید که از کارداران من [ اردشیر ]
ز سرهنگ و جنگی سواران من
بخسبد کسی دل پر از آرزوی
گزاینده با مردم نیکخوی.فردوسی.چو رفتی سوی کشوری کاردار
بدو شاه گفتی درم خوار دار.فردوسی.همان کارداران با شرم و داد
که دارای دارا بشان کار داد.فردوسی.بنزدیک آن کش خرد نیست بهر
به هر کاردار سر اندیب شهر.اسدی ( گرشاسبنامه ).بدان مرز هرچ از بزرگان بدند
و گر کارداران و دهقان بدند.
ستایش کنان پاک رفتند پیش
همه ساخته هدیه ز اندازه بیش.اسدی.بغار علی درنشد کس ، مگر
به دستوری کاردار علی.ناصرخسرو.شکوه او بامارت اگر در آرد سر
بودش رای زن و کاردار از آتش و آب.مسعودسعد.کمینه کارسازت آسمان است
کهینه کاردارت روزگاراست.مسعودسعد ( از آنندراج ).و سیف [ ذویزن ] را هم غلامانش به شکارگاه اندر بکشتند و از آن [ پس ] کارداران پارسیان آنجا بودند و اندر عهد پرویز باذان بود. ( مجمل التواریخ و القصص ص 172 ). و طلحه به زمین تازیان بیرون آمد و طایفه بنی اسد همه از دین برگشتند و هر قوم که از دین برگشتندی کاردار صدقات را بیرون کردندی. ( مجمل التواریخ والقصص ). و فرمود تا کارداران عمرولیث را بکشتند و بسیار مال بیاوردند. ( تاریخ بخارا ص 106 ). علی بن احمد را به فاریاب فرستاد و فرمود تا کارداران عمرولیث را بکشتند. ( تاریخ بخارا ).

معنی کلمه کاردار در فرهنگ معین

(ص فا. ) ۱ - وزیر، حاکم . ۲ - مأمور سیاسی یک دولت در کشوری دیگر که در غیاب سفیر به انجام کارهای سفارت خانه می پردازد.

معنی کلمه کاردار در فرهنگ عمید

١. (سیاسی ) مٲمور سیاسی که در سفارتخانه پس از سفیر کارهای سفارتخانه را اداره می کند.
٢. [قدیمی] وزیر.
٣. [قدیمی] حاکم.
۴. [قدیمی] کارمند دولت.

معنی کلمه کاردار در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - انکه دارای کار شغلی است ۲ - عامل والی حاکم : [ پس شداد بخلیفتان خویش نامه نوشت بجهان اندر هر کجا پادشاهی وی بود امیران و خلیفتان و کار داران و وکیلان و استواران وی بودند و آنچه بدین ماند . ] ( تاریخ بلعمی ) ۳ - وکیل مامور ۴ - سکه زننده سازند. پول . ۵ - مامور سیاسی که در غیاب وزیر مختاریا سفیر کبیر موقتا. نمایندگی دولت خود را نزد دولت دیگری عهده دار میشود شارژدافر یا کار دان فلک . هفت سیاره .
یکی از پسران سه گانه وزرگ فرماندار مهرنرسه

معنی کلمه کاردار در فرهنگ اسم ها

اسم: کاردار (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: kardar) (فارسی: کاردار) (انگلیسی: kardar)
معنی: وزیر پادشاه، حاکم، والی، نام پسر بهرام گور پادشاه ساسانی

معنی کلمه کاردار در دانشنامه عمومی

کاردار یا شارژ دافر ( به فرانسوی: Chargé d'affaires ) به مأمور سیاسی ارشد که در غیاب سفیر، موقتاً نمایندگی دولت خود را نزد دولت دیگری عهده دار شود گفته می شود.
تنزل روابط دیپلماتیک میان دو کشور به سطح کاردار در خیلی موارد نشانه ناخرسندی است.
بر پایهٔ قرارداد وین درباره روابط سیاسی که در آوریل ۱۹۶۱ امضاء شده، هرگاه پست ریاست مأموریت نمایندگی یک کشور در کشور دیگر بدون تصدی بوده یا رئیس مأموریت قادر به انجام وظایف خود نباشد یک کاردار موقت به عنوان رئیس مأموریت موقتاً انجام وظیفه خواهد کرد. نام کاردار موقت به وسیله رئیس مأموریت و در صورتی که رئیس مأموریت معذور باشد از طرف وزارت امور خارجه کشور فرستنده به وزارت امور خارجه کشور پذیرنده یا به هر وزارت خانه دیگری که مقرر است اعلام خواهد گشت. کشور فرستنده در صورتی که نمایندگی خود را نزد یک یا چند کشور به یک رئیس مأموریت محول کند می تواند در هریک از کشورهایی که رئیس مأموریت در آن جا اقامت دائم ندارد یک مأموریت سیاسی زیر نظر یک کاردار موقت تأسیس نماید.
بنا بر همین قرارداد رؤسای مأموریت به سه رده به شرح زیر تقسیم می شوند:
الف ـ سفیران کشورها و نمایندگان پاپ ( نونس ) که نزد رؤسای کشورها مأموریت می یابند وسایر رؤسای مأموریت که هم مقام آنان می باشند.
ب ـ فرستادگان و وزیران مختار کشورها و نمایندگان پاپ ( انترنونس ) که نزد رؤسای کشورها مأموریت می یابند.
ج ـ کاردارها که نزد وزرای امور خارجه مأموریت می یابند.
در کاربرد قدیمی در فارسی، واژهٔ کاردار در دوره های گوناگون در معانی وزیر پادشاه، عامل، والی، حاکم، صاحب منصب، وکیل و مأمور به کار رفته است.
منصب امروزی کاردار را در اواخر دوران قاجار و اوایل دوران پهلوی در ایران شارژ دافر می گفتند که از لفظ فرانسوی chargé d'affaires گرفته شده و به معنی «عهده دار امور» است.

معنی کلمه کاردار در دانشنامه آزاد فارسی

کاردار (chargé d’affaires)
(شارژدافر؛ به فرانسوی «آن که امور به او واگذار شده است»)، مقامی دیپلماتیک، پایین تر از وزیرمختار. کاردار استوارنامۀ خود را از وزیر امور خارجه می گیرد، و ممکن است نمایندۀ کشورش در کشوری کوچک باشد یا جانشین سفیر کشور خویش در کشوری دیگر شود.

معنی کلمه کاردار در ویکی واژه

وزیر، حاکم.
مأمور سیاسی یک دولت در کشوری دیگر که در غیاب سفیر به انجام کارهای سفارت خانه می‌پردازد.

جملاتی از کاربرد کلمه کاردار

وزان پس بر کارداران اوی شهنشاه کردند عنوان اوی
بدر بر یکی مرد بد از نسا پرستنده و کاردار بسا
کاردار‌ان ز حمل کشور او حمل‌ها ریختند بر در او
در آثار بیارند که یکی از فرزندان عباس نام وی ابو جعفر از بنی مروان بگریخت که قصد وی میکردند، باعرابی فرود آمد، و روزگاری در تواری با آن اعرابی بماند. پس که اعرابی بیامد، وی را گفت: اگر شنوی که خلافت ما را راست شد و بر ما قرار گرفت قصد حضرت ما کن تا با تو نیکویی کنیم. اعرابی بعد از روزگاری بیامد بحضرت او، و خلافت بر وی راست شده و از وی طلب معیشت کرد ابو جعفر گفت: من ترا چیزی بیاموزم اگر بکارداری پیش از یک سال اللَّه ترا مستغنی گرداند. اعرابی گفت آن چیست؟ گفت هر روز هزار بار استغفار کن. و عیال خود را هم چنین بفرمای تا هزار بار استغفار کند. اعرابی رفت و وصیت امیر المؤمنین بر کار گرفت، نه بسی بر آمد که بمال دفین در افتاد، عاملان امیر المؤمنین از وی خمس خواستند برخاست و بحضرت خلافت باز آمد و گفت: یا امیر المؤمنین! من وصیت تو بر کار گرفتم، و بمال فراوان دفین در افتادم، اکنون عاملان تو خمس میخواهند، امیر المؤمنین گفت: مال چند باشد؟ گفت سی و شش هزار درهم امیر المؤمنین ساعتی سر در پیش افگند، آن گه گفت یا اعرابی رو که آن مال همه آن تو است، و کس را نیست که از تو خمس خواهد. پس آن گه از ابو جعفر پرسیدند که این از کجا گفتی؟
همه کارداران با شرم و داد که دارای دارابشان کار داد
گر از کارداران بود رنج نیز که او از پدرمرده‌ای خواست چیز
کارداران خویش را فرمود تا برند از دز افکنندش زود
در اینجا کاردارد گربیابی وگر تو فتنهٔ تو در نیابی
هرانکس که از کارداران ما سرافراز و جنگی سواران ما
همیشه گذار سواران بود ز دیوان و از کارداران بود