معنی کلمه کارد در لغت نامه دهخدا
تا سمو سر برآورید از دشت
گشت زنگارگون همه لب کشت
هر یکی کاردی ز جان ( خان ؟ ) برداشت
تا برند از سمو طعامک چاشت.رودکی.تو ندانی که مرا کارد گذشته است ز گوشت
تو ندانی که مرا کار رسیده است بجان.فرخی.یا زندم یا کندم ریش پاک
یا دهدم کارد یکی بر کلال.حکاک.ای تن ار تو کارد باشی گوشت [ تو ] فربه بری
چون شوی چون داسگاله خود نبرّی جز پیاز.ابوالقاسم مهرانی.شبی هموثاقی از آن وی به آهنگ وی که بر او عاشق بودی بنزد وی آمد، وی کارد بزد آن غلام کشته گشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382 ).
این کارد نه از بهر ستمکاری کردند
انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت.ناصرخسرو.زو بوسه نیابی اگراو را نزنی کارد
هر چند که با کارد بوی ، او تن تنها.ناصرخسرو.لیکن رود این مرا همانا
کاشتر نکشم بکارد چوبین.ناصرخسرو.نبینی که چون کارد بر سر بود
قلم را زبانش روانتر بود.سعدی ( بوستان ).شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید.سعدی ( گلستان ). || طلع. طَلح. وَلیع. ضَب . اِغریض. ( مهذب الاسماء ). کافور. ( قاموس ). کاناز. و آن چیزی است که از خرمابن برآید مانند دو نعل بر هم نهاده و آن شکوفه نخستین خرماست و پوست آن را کفری و چیز درونی آن را اغریض نامند. صاحب مهذب الاسماء در معنی ضب گوید: و شکوفه کاز [ یعنی که از ] کارد بیرون آید. و در معنی طلح نیز گوید: الطلح و الطلع کارد ( در هر دونسخه خطی معتبر در هر دو جا کارد آمده است و در نسخه سوم که کمی مغلوط است در معنی ضب کاردو آورده و در معنی طلح کارد و ظاهراً کارد به این معنی همان کاناز است ).
- کارد به حلق مالیدن ؛ کنایه از ذبح کردن و گلو بریدن. ( آنندراج ) :