معنی کلمه کارخانه در لغت نامه دهخدا
دهان تیشه فرهاد شد بخون شیرین
هنوز مزد ازین کارخانه میطلبم.صائب ( از آنندراج ).عالیجاه ناظر بیوتات ، ریش سفید و صاحب اختیارکل سی و سه کارخانه بیوتات معموره و ریش سفید صاحبجمعان است. ( تذکرة الملوک چ 2 ص 12 ). آنچه بجهت اخراجات سالیانه هر کارخانه از نقد و جنس ، از قرار بر آورد مشرفان احتیاج داشته باشد، تفصیلی یا عریضه یی نوشته نزد ناظر بیوتات آورد. ( ایضاً ص 28 ). بابت آنچه کرکراقان به کارخانه آورده قبض بازیافت نمایند. ( ایضاً ص 66 ).
- امثال :
کار را از کارخانه باید آموخت . ( جامع التمثیل ).
|| مجموعه اسباب و چرخهای یک دستگاه : کارخانه ساعت ، کارخانه اتومبیل. || مطبخ بزرگ. || در اصطلاح بنایان ، خانه ای که در آن به بنائی مشغولند. || نگارخانه ، جای پرنقش :
از رنگ رنگ خانه که فرموده ای مرا
خانه ام ز کارخانه آذر نکوتر است.خاقانی.آن پری پیکر حصارنشین
بود نقاش کارخانه چین.نظامی. || ( مجازاً ) دنیا. جهان. گیتی :
اینچنین کارخانه ای در دست
تو چنان خفته ای چه عذرت هست.اوحدی.فی الجمله اعتبار مکن بر دیار دهر
کاین کارخانه ای است که تغییر میکنند.حافظ.بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد همچوتوئی یا به فسق همچو منی.حافظ.در کارخانه ای که ره علم و عقل نیست
وهم ضعیف رای فضولی چرا کند.حافظ.نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس
بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست.حافظ.بنوک خامه رقم کرده ای سلام مرا
که کارخانه دوران مباد بی رقمت.حافظ.- امثال :
به کارخانه خدا نمیتوان دست برد. ( تداول عامه ).