کاربن
معنی کلمه کاربن در فرهنگ معین
معنی کلمه کاربن در فرهنگ عمید
معنی کلمه کاربن در فرهنگ فارسی
( اسم ) کربن یا کاغذ کاربن . کاغذ یست که یک طرف آن برنگ سیاه بنفش یا ابی و انرا برای مسوده برداشتن لای دو یا چند ورق کاغذ سفید میگذارند و چون بامداد یا قلم یا ماشین تحریر چیزی روی ورق. بالایی بنویسند بر ورقه یا ورقه های پایینی نقش بندد .
کاربون کربن
جملاتی از کاربرد کلمه کاربن
یا «طاسه» و «شاپرک» با «پرکه» مهمترین اجزا مقرنس را تشکیل میدهند و از تکرار و روی هم نشستن آنهاست که این نوع کاربندی به وجود میآید. به علاوه، همچنان که گفتیم، مقرنس ممکن است جزئی به نام تخت نیز داشته باشد از میان اجزا طاس عنصر اصلی مقرنس است. طاس طاقنمای کوچکی است که قاعده ای چندضلعی دارد. این جز بین دو طبقه با دو «پا» ی مقرنس قرار میگیرد و دو یا چند خط از پای پایین را به یک نقطه در پای بالا پیوند میدهد.
آرامگاه بر ۴ ستون استوار است. و درون آن با کاشی و معرقکاری تزئین شدهاست. بنای آرامگاه بر روی یک صفه که سه پله از سطح زمین اختلاف ارتفاع دارد، بنا گردیدهاست و از چهار گوشهٔ آن چهار ستون مایل با سنگهای سفید به گنبد آبیرنگ آن میرسد. گنبد به وسیلهٔ کاربندیها به ستونها متصل شدهاست. ۴ کتیبه از اشعار شاه شجاع و حافظ نیز در درون گنبد و چهار کتیبه از اشعار حافظ که در مدح شاه شجاع سروده بود، در قسمت بیرونی گنبد و به خط نستعلیق بر روی کاشی نوشته شدهاست.
گفت خواستم بدانی کیستم و از پی چیستم، با آنکه راه زنیم کار است و چاه کنی شمار، ترا پندی سرایم و راهی نمایم، اگر کاربندی پایت از گل بر آید و بندت از دل گشاید.
بیامد چنان پیر زنار بند به گفتار دانش یکی کاربند
گر کاربند باشی اینها را در مکر و غدر سخت ستمگاری
که گر پند ما را شوی کاربند همیشه بماند کلاهت بلند
مانده از چابکیش در دوران کاربندان آسمان حیران
تو خدمتهای با نامتر ازین را بکاری؛ وی زمین بوسه داد و گفت «صلاح بندگان آن باشد که خداوند بیند، و بنده یک روز خدمت و دیدار خداوند را بهمه نعمت ولایت دنیا برابر ننهد.» و روز آدینه هرون بطارم آمد و بونصر سوگند نامه نبشته بود، عرض کرد و هرون بر زبان راند و اعیان و بزرگان گواه شدند. و پس از آن پیش امیر آمد و دستوری خواست رفتن را. امیر گفت: «هشیار باش و شخص ما را پیش چشم دار تا پایگاهت زیادت شود، و احمد تو را بجای پدر است، مثالهای او را کاربند، و خدمتکاران پدر را نیکو دار و خدمت هر یک بشناس، و حقّ اصطناع بزرگ ما را فراموش مکن.» عاقبت او آن حق را فراموش کرد، پس بچند سال که در خراسان تشویش افتاد از جهت ترکمانان، دیو راه یافت بدین جوان کار نادیده تا سر بباد داد. و بجای خود بیارم که از گونه گون چه کار رفت تا خواجه احمد عبد الصّمد را بخواندند و وزارت دادند و پسرش را بدل وی بنزدیک هرون فرستادند و کار به دو جوان رسید و در سر یکدیگر شدند و آن ولایت و نواحی مضطرب گردید، و چنین است حال آن که از فرمان خداوند تخت امیر مسعود بیرون شود، آنگاه این باب پیش گیرم و بازپس شوم و کارهای سخت شگفت برانم، ان شاء اللّه تعالی.
کام دل و آرام جانم؛ دو نامه نیک طراز مهر فراز بخشایش انجام آسایش آغاز که سر رشته خشنودی و نوشته خرسندی است، این چند روزه از فرگاه خداوندی ترا رسید اینک فرستادم بستان و برگشای بر خوان و کاربند. بدین پایه خشنودی راد خداوند که مایه خرسندی پاک یزدان است و نمونه رستگاری و آمرزگاری دو کیهان، ارجمندی کن و بر همگان سربلندی جوی. فرکلاه ساز و چتر پیروزی به خورشید و ماه سای. که این بزرگ نواخت شگرف ستایش سترگ بخشایش، و دادی خوش از بار خداست. بهر چه راهت نموده اند در شو و بدانچه پایت گشوده سر نه، مردانه در راه زندگی پویا باش و فرزانه در چاره پراکندگی جویازی.
بدو گفت بسیار دادمش پند نبد پند من پیش او کاربند