کاخر

معنی کلمه کاخر در لغت نامه دهخدا

کاخر. [ خ َ ] ( اِ ) علت یرقان را گویند. || آن زردی را نیز گفته اند که بر روی زراعت افتد و غله را ضایع کند. || بمعنی باران هم بنظر آمده است که عربان مطر خوانند. ( برهان ). رجوع به باران شود. بهمه معانی مصحف «کاخه » است. ( برهان قاطع چ معین حاشیه لغت کاخر ). نیز رجوع به لغت کاخه شود.

معنی کلمه کاخر در فرهنگ معین

(خَ ) (اِ. )۱ - پژمرده و پریشان . ۲ - ناخوشی یرقان .

معنی کلمه کاخر در فرهنگ عمید

که عاقبت: به بوی نافه ای کآخر صبا زآن طرّه بگشاید / ز تاب زلف مشکینش چه خون افتاد در دل ها (حافظ: ۱۸ ).

معنی کلمه کاخر در فرهنگ فارسی

که آخر که عاقبت که باخره : [ ببوی نافه ای کاخر صبازان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها . ] . ( حافظ )
علت یرقان را گویند

معنی کلمه کاخر در ویکی واژه

پژمرده و پریشان.
ناخوشی یرقان.

جملاتی از کاربرد کلمه کاخر

چندان که بگفتم مهل کاخر روزی آن سیم سیه گردد و آن حلقه بساید
کاخر چگو‌نه‌یی چه‌شدت سرگذشت چیست چونی چه روی داده چرایی دژم چنین
آن گوهری حسامم در دست روزگار کاخر برونم آرد یک روز در وغا
مولای منست آن عربی‌زادهٔ حُر کاخر به دهان حُلْو می‌گوید مُر
شهریارا گله از گیسوی یار این‌همه بگذار کاخر آن قصه به پایان رسد این غصه سرآید
گمانم بود کاخر آشنائی بر طرف سازی شدی بیگانه ای خُوش ، تا یقین کردی گمانم را
آن لحظه که باز آید پیش نظرش میرم کاخر چو مرا بیند بر من نظر اندازد
ساقی امشب، سر آن جام لبالب دارم کاخر اندوه مرا، نیز سرانجامی هست
گفتم غمت بکشتم گفتا چه زهره دارد غم آن قدر نداند کاخر تو آن مایی
قدم ز دایره بیرون نمی نهم کاخر به سر به گرد جهان گشته گیر چون پر گار