معنی کلمه کاتب در لغت نامه دهخدا
از خط کاتب قدر بر سرحرف حکم تو
چرخ چو جزم نحویان حلقه شد از مدوری.خاقانی.|| دانا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || استاد خیک دوز را نیز گویند. ( برهان ). مشک دوز. ( مهذب الاسماء ). دوزنده مشک. ( ناظم الاطباء ). || آنکه نسخه های کتاب نویسد . مستنسخ. || مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: کاتب ( یاد آورنده ) منصب اعلی درجه در بارگاه داود و سلیمان ( دوم سموئل 8:16 و اول پادشاهان 4:3 ) و پادشاهان یهودا بوده است ( دوم پادشاهان 18:18 و 26 و 37 و دوم تواریخ ایام 34:8 و 9 ) علاوه بر داشتن منصب وقایعنگاری چنان مینماید که کاتب مشیر پادشاه نیز بوده است. ( اشعیا 37:3 و 22 ) و در اوقات جنگ و زمان تعمیرات هیکل هم مأمور امور مذکوره بوده.
کاتب. [ ت ِ ] ( اِخ ) شاعری است. آذر بیگدلی آرد: کلامش دردآمیز و شورانگیز است اما از حالش چیزی معلوم نیست از اشعارش این دو شعر انتخاب شد:
دی جانب صحرا خواند آن ترک پسر ما را
مشکل که کسی بینددر شهر دگر ما را.ترسم که کند محنت هجر تو هلاکم
جائی که تو هرگز نبری راه بخاکم.( آتشکده آذر در فصل شاعران عراق عجم ).درقاموس الاعلام ترکی آمده که وی یکی از شاعران ایرانی و اهل یزد بود و به سال 930 هَ. ق. در لاهور جهان رابدرود گفت. سپس سالی بیک بیت اخیر را به نام وی نقل کرده است.