معنی کلمه ژ در لغت نامه دهخدا
ابدالها:
> این حرف به «ت » بدل شود:
ارژنگ = ارتنگ :
به قصر دولتم مانی و ارژنگ
طراز سحر می بستند بر سنگ.امیرخسرو.اگر مانی شود زنده چو بیند نقش توقیعش
بمیرد باز از شرم نگارستان ارتنگش.سیف اسفرنگی.> وبه «ج » تبدیل گردد:
ژدوار = جدوار.
لاژورد = لاجورد.
موژان = موجان.
نوژ = نوج.
کژ = کج.
هژده = هجده.
هژیر = خجیر و هجیر :
به شاه جهان گفت زردشت پیر
که در دین ما این نباشد هجیر.فردوسی.نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر
با طالع سعادت و با کوکب منیر.منوچهری.دست به می شاه را و دل به هژیران
دیده به روی نکو و گوش به قوّال.منوچهری.لژن و لژند = لجن :
کردم تهی دو دیده خود را ز خون دل
تا شد ز اشکم آن زمی خشک چون لژن.عسجدی.خصمانش گر به زور چو شیران نر شوند
چون خوک خشت خورده بمیرند در لژند.اثیرالدین اخسیکتی.پیش دست تو مگر لاف صفا زد ورنه
بحر را بهر چه در حلق نهادند لجن.رفیعالدین لنبانی.دانژه = دانجه.
منیژه = منیجه.
کاژ = کاج :
ای تیغ زبان آخته بر قافله ژاژ
چشمت به طمع مانده سوی نان کسان کاژ.ناصرخسرو.غرض چمیدن و حمل است اگرنه بتراشد
ز کاژ و نوژ به یک روزه ده شتر نجار.اثیرالدین اخسیکتی.اخ اخی برداشتی ای گیج کاج
تا که کالای بدت یابد رواج.مولوی.سرو و شمشاد و صنوبر بید و کاج و نارون
درنمی بایدکنون چیزی بجز داروی دن.؟باژ = باج :
به بیچارگی باژ و ساوگران
پذیرفت با هدیه بی کران.فردوسی.رسولان رسیدند با ساو و باج
همایون کنان شاه را تخت و تاج.نظامی.فاژه = فاجه ( به معنی دهن دره ):
ساقی به شیشه ریز ز ساغر شراب ناب
خصم نشاط، فاجه و خمیازه شد مرا.ابونصر نصیرای بدخشانی.اگر ندانی بندیش تا چگونه بود