چیز

معنی کلمه چیز در لغت نامه دهخدا

چیز. ( اِ ) شی ٔ. ( منتهی الارب ) ( دهار ). پدیده.تعبیری عام هر موجود و موضوع و حال را :
نباید جز آن چیز کاندر خورد.دقیقی.ز پندت نبد هیچ مانیده چیز
ولیکن مرا خود پر آمد قفیز.فردوسی.خوبتر چیز در جهان سخن است
خلق آن خواجه خوبتر ز سخن.فرخی.از کمال هیچ چیزی نیست شادی عقل را
زآنکه کامل بهرآن شد چیز تا نقصان شود.سنائی.چه چیز بهتر ونیکوترست در دنیی
سپاه نه ملکی نه ضیاع نه رمه نی.ناصرخسروهیچ چیز بتو نزدیکتر از تو نیست چون خود را نشناسی دیگری را چون شناسی. ( کیمیای سعادت ). و از دو چیز نخست خود را مستظهر باید گردانید. ( کلیله و دمنه ).
گرچه دارم هم از مکارم تو
همه چیز ای ستوده در همه چیز.انوری.این دو چیزم بر گناه انگیختند
بخت نافرجام و عقل ناتمام.سعدی ( گلستان ).- امثال
از این چیزها قبر آقا درست نمیشود.
- چیزی را بچیزی نفروختن ؛ شیئی را با شیی دیگر عوض نکردن :
نخواهم من از رومیان باژ نیز
بنفروشم این رنجها را بچیز.فردوسی. || مال. ثروت. خواسته. هستی. دارائی. ملک. مایملک. متعلقات :
بداندیش دشمن بود ویل جو
که تا چون ستاند از او چیز او.رودکی.ز چیز کسان دست کوته کنی
دژآگاه را بر خود آگه کنی .بوشکور.مهتری مکه بیکبارگی بدو شد ( قصی بن کلاب ) و خلق را نیکو همیداشت و درویشان را نگرش همی کرد و حال همه کس بدیدی و بازدانستی و معلوم کردی و ایشان را چیزها دادی و او را خواسته بسیار بود. ( ترجمه طبری بلعمی ).
ای چیز جهان پیش تو ناچیز بفرمای
چیزیم ورآن چیز بود اندک شاید
وز اندکی چیز مخور هیچ تأسف
کامروز مرا اندک بسیار نماید.دهقان علی شطرنجی.ز چیز کسان دور دارید دست
بی آزار باشید و یزدان پرست.فردوسی.اگر نیستت چیز لختی بورز
که بی چیز کس را ندارند ارز.فردوسی.مروت نپاید اگر چیز نیست
همان جاه نزد کست نیز نیست.فردوسی.بچیز تو اوساز مهمان کند
دل مرد آزاده خندان کند.فردوسی.از ایشان فراوان بکشتند نیز

معنی کلمه چیز در فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) ۱ - شی ء. ۲ - خواسته ، دارایی . ،~ خور کردن کسی مخفیانه دارو یا خوارکی راکه خاصیت جادویی داشته باشد به کسی خوراندن .

معنی کلمه چیز در فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ ناچیز] موجود، آنچه موجود باشد.
۲. شیء، جسم.
۳. امر، پدید، حالت، موضوع، و مانند آن.

معنی کلمه چیز در فرهنگ فارسی

هرجسم بی روح، آنچه موجودباشد، هرموجودبی روح
( اسم ) هرچه موجود باشد هر بودنی شئ مقابل ناچیز معدوم .

معنی کلمه چیز در ویکی واژه

چیز واژه است فارسی که می تواند به شمار همه واژه ها معنی داشته باشد. چیز در معنی اصلی معادل that , thing در انگلیسی است ولی بسی معانی دیگر که می رساند و توان گفت به بیشتر چیزها اطلاق می شود. به نوعی نکره ترین کلمه پارسی و معادل عربی آن شیء است. هرگاه بخواهند بخاطر نزاکت از نام پدیده ای بپرهیزند "چیز" کار گیرند که در این حالت معادل عربی آن "هن" است.
roba
oggetto
شی ء.
خواسته، دارایی. ؛~ خور کردن کسی مخفیانه دارو یا خوارکی را که خاصیت جادویی داشته باشد به کسی خوراندن.

جملاتی از کاربرد کلمه چیز

تن و جان و روز و شب و چیز و جای زمین اختر و چرخ و هر دو سرای
امید و هراس ما بچیزیست کزان جز نام نشانی نه پدیدست ایدل
صد رنج همی بینم، ای راحت جان، از تو از دیده توان دیدن چیزی که تو بنمایی
شاید مهم‌ترین عاملی که تأثیر جادویی به سخن می‌بخشد، بزرگنمایی است؛ یعنی چیزی را بزرگتر از آنچه هست نشان دادن برای قدرت تأثیر بخشیدن به کلام.
چو بشنید آن خبر جان عزیزش نماند از جان خبر و ز هیچ چیزش
گر عیب نبود راستی پس از چیست بی چیز و تهی دست و گدازاده منم
یکی کاروانی ز هرگونه چیز ابا نامه‌ها هدیه‌ها داشت نیز
نیست چیزی دیدنی زینجا برون و زین قبل می‌گمان آید کز این گنبد برون صحراستی
هر چه داریم ما از او داریم لاجرم چیزها نکو داریم
هر آن چیزی که باشد خارج از شرع بکاری باز ناید اصل تافرع