چیره‌دستی

معنی کلمه چیره‌دستی در لغت نامه دهخدا

چیره دستی. [ رَ /رِ دَ ] ( حامص مرکب ) عمل چیره دست. مهارت. استادی. حذاقت. مهارت. || غلبه. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). تسلط. زبردستی :
مبارزی که به مردی و چیره دستی و رنگ
چنو یکی نبود در میان بیست هزار.فرخی.حربی سخت بکردند یاران میهم بن رونک چیره دستی کردند... عبداﷲبن احمد هزیمت شد. ( تاریخ سیستان ص 311 ).
به کار شهی هر که سستی کند
بر او هر کسی چیره دستی کند.اسدی ( گرشاسب نامه ).ای شاه سوارملک هستی
سلطان خرد به چیره دستی.نظامی.خدا داده این چیره دستی که هست
مشو بر خدادادگان چیره دست.نظامی.|| سرکشی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه چیره‌دستی در فرهنگ معین

( ~. دَ تِ ) (حامص . ) مهارت ، زبردستی .

معنی کلمه چیره‌دستی در فرهنگ عمید

زبردستی.

معنی کلمه چیره‌دستی در فرهنگ فارسی

مهارت زبر دستی .

معنی کلمه چیره‌دستی در فرهنگستان زبان و ادب

{virtuosity} [موسیقی] مهارت فنی خارق العاده در اجرای موسیقی

معنی کلمه چیره‌دستی در ویکی واژه

مهارت فنی خارق‌العاده در اجرای موسیقی.

جملاتی از کاربرد کلمه چیره‌دستی

پیچیدگی مهر و نشان‌ها، کیفیت سکه‌ها، روکش‌های تزئینی بر روی تاج‌ها و چیره‌دستی به کار گرفته شده در نقره‌افزارهای این دوره شگفت‌انگیز است.
کودل که ازو طرب پرستی خیزد بر صیدِ مراد چیره‌دستی خیزد