چیره دست
معنی کلمه چیره دست در لغت نامه دهخدا

چیره دست

معنی کلمه چیره دست در لغت نامه دهخدا

چیره دست. [ رَ / رِ دَ ] ( ص مرکب ) چیردست. ماهر. زبردست. توانا. قادر. حاذق :
بیامد یکی موبد چیره دست
مر آن ماهرخ را به می کرد مست.فردوسی.نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس
عنقاندیده صورت عنقا کند همی.؟ ( از کلیله ).این کارهای من که گره در گره شده ست
بگشادمی یکایک اگر چیره دستمی.خاقانی.به فرمان او زرگر چیره دست
طلی های زر بر سر نقره بست.نظامی.نداند چو رومی کسی نقش بست
گه صِقل چینی بود چیره دست.نظامی.پریرخ ز درمان آن چیره دست
از آن تاب و آن تب به یکباره رست.نظامی. || غالب. مسلط. ( از غیاث اللغات ). سرفائق :
بدیشان بود گستهم چیره دست
به خنجر ببرد سر هر دو پست.فردوسی.خسرو پیروزبختی شهریار چیره دست
فتح و نصرت بر یمین و بخت و دولت بر یسار.فرخی.ازایرانیان کس نشد چیره دست
که بر ما ز پیلان ما بد شکست.اسدی ( گرشاسب نامه ).از آن پس نریمان چو شد چیره دست
پس از رزم در بزم شادی نشست.اسدی ( گرشاسب نامه ).سکندر شود بر جهان چیره دست
به دارای دارا درآرد شکست.نظامی.فرومایگان را کند چیره دست.نظامی.- بر کسی یا چیزی چیره دست شدن ؛ بر کسی یا چیزی غالب آمدن. مسلط شدن. دست یافتن :
کسی کو به تنها سپاهی شکست
بدین چاره شد بر عدو چیره دست.نظامی.- به کسی یا چیزی چیره دست گشتن ؛ بر او تسلط یافتن. غلبه یافتن.دست یافتن.
|| قوی. نیرومند :
نباید که دشمن شود چیره دست
رها یابد از بند آن پیل مست.عطایی ( برزونامه ). || دلیر. دلاور. ( ناظم الاطباء ) :
همی داردش ( فرزند را ) تا شود چیره دست
بیاموزدش خوردن و برنشست.دقیقی.چنین گفت رستم گو نیکبخت
که جانم فدای شه و تاج و تخت
بگفت این و بر رخش رخشان نشست
برِ خسرو آمد یل چیره دست.فردوسی.به عموریه بود شه را نشست
چو بشنید کآمد یکی چیره دست.فردوسی.دگر ره سپهبد یل چیره دست
بپرسید کای پیر یزدان پرست.اسدی ( گرشاسب نامه ).

معنی کلمه چیره دست در فرهنگ معین

( ~. دَ ) (ص مر. ) ماهر، زبر - دست .

معنی کلمه چیره دست در فرهنگ عمید

زبردست، هنرمند، ماهر.

معنی کلمه چیره دست در فرهنگ فارسی

( صفت ) ماهر زبر دست .

معنی کلمه چیره دست در دانشنامه عمومی

چیره دست، خبره یا ویرچوزو ( به انگلیسی: Virtuoso ) فردی است دارای ویژگی های برجسته تکنیکی در رشته خاصی از هنر. در فرهنگ فارسی دهخدا و عمید به معنای هنرمند و ماهر آمده است در زبانهای لاتین این عنوان بیشتر برای هنرهای مرتبط با موسیقی مانند نوازندگی، آواز، آهنگسازی یا ترکیب اینها به کار می رود ولی دیده شده است که برای شخص ماهر در علم نیز استفاده شود. در زبان فارسی به هر هنرمند صاحب تکنیک برجسته گفته می شود، برای مثال محمود فرشچیان در مینیاتور چیره دست محسوب می گردد.

معنی کلمه چیره دست در ویکی واژه

ماهر، زبر - دست.

جملاتی از کاربرد کلمه چیره دست

این کارهای من که گره در گره شده است بگشادمی یکایک اگر چیره دستمی
تو برکوری این ستمکاره گان مرا چیره دستی بده رایگان
نداند چو رومی کسی نقش بست گه صقل چینی بود چیره دست
ورا ایدون بشطرنج شد چیره دست بتازم بر او همچو پیلان مست
ز سستّی چنار چیره دستت که سرو کم بضاعت سرکش آمد
پیش تو ناید سپاهی کت نبیند چیره دست روز بر تو شب نگردد کت نبیند میزبان
چو دید آن که شد لشکرش چیره دست یکی حمله آورد چون پیل مست
ز چیره دستی شه خیره مرزبان هری چنانکه غیرامانش نه روی ماند و نه راه
وگر من شوم بر تو بر چیره دست همان گرد کینه ز میدان نشست
در میان خوبان فتنه جویی در شکار دلها چیره دستی