چکاد

معنی کلمه چکاد در لغت نامه دهخدا

چکاد. [ چ َ ] ( اِ ) بالای سر را گویند عموماً. چه به لغت پهلوی «دوخ چکاد» بمعنی اصلع باشد. ( برهان ). به معنی تارک سر است.( انجمن آرا ) ( آنندراج ). تارک سر را گویند عموماً. ( جهانگیری ) ( رشیدی ). مرادف هباک و کلال ، بمعنی میان سرباشد. ( از حاشیه فرهنگ اسدی چ اقبال ص 106 ). میانه ٔسر که تار و تارک و هپاک و کاج هم گویند. ( شرفنامه ٔمنیری ). فرق سر. ( ناظم الاطباء ). چکاده :
گر خیو را برآسمان فکنم
بی گمانم که بر چکاد آید.طاهر فضل ( از حاشیه فرهنگ اسدی ).شب و روز غرقه در احسان اویم
که تاجیست احسان او بر چکادم.سنائی.خلاف نیست که تاج پرندگان باز است
اگر چه تاج وطن بر چکاد پوپو سود.اثیراخسیکتی.و رجوع به چکاده و چکاد و دوخ و روخ چکاد شود. || بالای پیشانی را گویند عموماً. ( برهان ). جبهه. ( نصاب الصبیان ). برآمدگی پیشانی. ( ناظم الاطباء ). پیشانی. ( شرفنامه منیری ). چکاک و ناصیه. و رجوع به چکاک شود. || سرکوه را گویند خصوصا. ( برهان ). چنانکه پیشانی را چکاد گویند، سر کوه را نیز چکاد خوانند. ( فرهنگ اسدی چ اقبال ص 106 ). قله کوه خصوصاً. ( رشیدی ). سر کوه. ( شرفنامه منیری ). قله کوه. ( ناظم الاطباء ). کوه سر. تیغ کوه. چکاده :
بیامد دوان دیده بان از چکاد
که آمد ز ایران سپاهی چو باد. فردوسی.رجوع به چکاده شود.
|| به معنی سپرهم هست که به عربی جنه خوانند.( برهان ). سپر. ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ). چکاده. و رجوع به چکاده شود.

معنی کلمه چکاد در فرهنگ معین

(چَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - تارک سر. ۲ - بالای پیشانی . ۳ - سر کوه ، قله .

معنی کلمه چکاد در فرهنگ عمید

۱. جلو سر، پیش سر، میان سر، تارک، بالای پیشانی، سرچکاد: شب وروز غرقه در احسان اویم / که تاجی ست احسان او بر چکادم (سنائی۲: ۲۰۰ ).
۲. سرکوه، بالای کوه، قله: بیامد دوان دیده بان از چکاد / که آمد ز ایران سواری چو باد (فردوسی: لغت فرس: چکاد ).

معنی کلمه چکاد در فرهنگ فارسی

فرق سر، میان سر، تارک، بالای پیشانی، قله، سبکاد
( اسم ) ۱ - تارک سر بالای سر فرق سر . ۲ - بالای پیشانی جبنه . ۳ - سر کوه قله . ۴ - سپر جنه .

معنی کلمه چکاد در فرهنگ اسم ها

اسم: چکاد (پسر) (فارسی) (طبیعت) (تلفظ: čekād) (فارسی: چِکاد) (انگلیسی: chekad)
معنی: جلو سر، پیش سر، میان سر، تارک، بالای پیشانی، سرچکاد، سرکوه، بالای کوه، قله، بالای سر، سپر

جملاتی از کاربرد کلمه چکاد

نخستین، پیش میدان شد پیاده قدم غرقه در آهن تا چکاده
شب و روز غرقه در احساس اویم که تاجیست احسان او بر چکادم
پران شهب تو گوئی داود است کوبد چکاد خصم بقلماسنگ
هست در آن بس کشی جامه ز تن برکشی برفکنی برکشی بنده‌‌ت را بر چکاد
قطره قطره هر سحر بر رخ چکاد ای آسمان آسمان از تو داد ای آسمان
این پهلوی چکامه به نام تو ساختم تا آسمان بساید بر خامه‌ام چکاد
پیش سرسبزی خطش چو قلم عقل کل بر چکاده می‌آید
ز زخم چنگل او شاه زاده فغان می‌کرد از درد چکاده