معنی کلمه چُک در لغت نامه دهخدا
هم نگذرم سوی تو هم ننگرم سوی تو
دل ناورم سوی تو اینک چک تبرا. کسائی ( از فرهنگ اسدی ).ز هیتال تا پیش رود ترک
به بهرام بخشید و بنوشت چک.فردوسی.به قیصر سپارم همه یک به یک
ازین پس نوشته فرستیم و چک.فردوسی.چو باشد مناره به بیش ترک
بزرگان به پیش من آرند چک.فردوسی.آن بزرگان گر شوندی زنده در ایام او
چک دهندی پیش او بر بندگی و چا کری.معزی.تا لوح آسمان چک ارزاق خلق شد
تو خلق را بمردی مضمون آن چکی.سوزنی.دیریست تا ریاست اصحاب را بحق
اندر کتابخانه اسلاف تست چک.