چوکان

معنی کلمه چوکان در لغت نامه دهخدا

چوکان. [ چ َ ] ( اِ ) صورتی از چوگان. رجوع به چوگان شود.
چوکان. ( اِخ ) از قرای بلوک خواجه فارس است. ( مرآت البلدان ج 4 ص 289 ).

معنی کلمه چوکان در فرهنگ فارسی

از قرای بلوک خواجه فارس است

جملاتی از کاربرد کلمه چوکان

صدرا،همیشه دست چوکانت گشاده باد پایت به قهر بر سر گردون نهاده باد
تا ز عاج و انبوسش گوی و چو کان کرده اند هیچ ناید خوشترم از گوی و چوکان باختن
از جفای چرخ چوکانی دل آزرده را بر سر میدان غم چون گوی گردان داشتم
حسنش دریا و من سبویم عشقش چوکان و من چه گویم
جهان سیاه کنی بر عدو چوکان شبه بدان تکاور شبرنگ صبح پیشانی
پیش چوکان حکم تو بر عقل مختصر می نمود گوی زمین
بعد ازین از من جوی حاصل نخواهد شد اگر برکنند از بن چوکان صد باره خان و مان مرا
چو بمیدان از برای گوزدن جولان کند ای بسا قامت که زیر بار غم چوکان کند
دو چوکان زلفش شده گوی باز به میدان گل در نشیب و فراز
وقت جدال در خم چوکان آسمان گوی هنر ز جمله اقران ربوده ام