معنی کلمه چوپان در لغت نامه دهخدا
ستمکاره چوپان بدشت قلو
همانا نبرد بدانسان گلو.فردوسی.بشدکرد چوپان و دو کره تاز
ابا زین و پیچان کمندی دراز.فردوسی.ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت
چراگاه گله جای دگر داشت.نظامی.گوسپند از برای چوپان نیست
بلکه چوپان برای خدمت اوست.سعدی ( گلستان ).گر نشوی گرگ ز چوپان چه غم
ور نکنی ظلم ز سلطان چه غم.خواجو.باشه عدلش شده با پشه خویش
گرگ بدورش شده چوپان میش.خواجو.در زمانش بره بردعوی خون مادران
گرگ را بگرفته گردن پیش چوپان میبرد.سلمان ( از شرفنامه منیری ).و آن رمه آهو که نزدیک تو آمدند چوپان ایشان من بودم. ( انیس الطالبین نسخه خطی کتابخانه مؤلف ص 219 ).
- امثال :
اجل سگ که رسد نان چوپان خورد.
چوپان بد داغ پیش آورد. :
امیرا به سوی خراسان نگر
که سوری همی بند و ساز آورد
اگر دست شومش بماند دراز
به پیش تو کار دراز آورد
هر آن کار کان را بسوری دهی
چو چوپان بد دوغ بازآورد.ابوالفضل جمحی ( از تاریخ بیهقی ).و در تاریخ بیهقی کنیه این شاعر ابوالمظفر ضبط شده و شعر نیز بصورت ذیل مکتوب است :
امیرا بسوی خراسان نگر
که سوری همی مال و ساز آورد
اگر دست ظلمش بماند دراز