چونکه. [ ک ِ] ( حرف ربط مرکب ) ( مرکب از «چون » + «که » ) به معنی زیرا که. از آن روی که. ( یادداشت مؤلف ) : سیرت او وحی نامه به کسری چونکه به آیینش پندنامه بیاکند.رودکی.سایه زلف تو چون فر همایست به فال چونکه فال من دلخسته همایون نکند.فلکی شیروانی.چونکه محمول بهی نبود لدیه نیست ممکن بود محمول علیه.مولوی.
معنی کلمه چونکه در فرهنگ فارسی
زیرا که : (( من باو کمک کردم چونکه بمن خدمتی کرده بود . )
معنی کلمه چونکه در ویکی واژه
perché siccome
جملاتی از کاربرد کلمه چونکه
چونکه ایشان مر شما را یاورند غمگساران شفاعت گسترند
بسکه لطیف است آن عارض نازک به رو چونکه نظر می کنی می چکد از دیده آب
کس فرستاد و طلب کرد آن صدیق چونکه آمد گفت ای یار شفیق
ور همی آباد خواهد خاک را چونکه ز آبادی فزونستش خراب ؟
چونکه نسیمی رهید از سر پندار خویش گشت بری، لاجرم، شد ز فنا استراح
مصطفی ساعتی مراقب شد در طلب چونکه خلق او آن بد
چونکه شهرستان دل معمور شد در هر نفس کاروان ها گردد از حق سوی شهرستان روان
هرچه بیند چونکه می بیند ز دوست لاجرم او عاشق و مفتون اوست
چونکه بخود نظرکنم، من نه ز جانم و تنم مطلق و بی تعینم، من نه منم، نه من منم
در ازل چونکه جفا لازم خوبی آمد راضیم آن صنم ازجور و جفائی بکند