چون

معنی کلمه چون در لغت نامه دهخدا

چون. ( حرف اضافه ) در پهلوی چیگون مرکب ازچی ( چه ) و گون و گونه که بمعنی قسم و رنگ است و مخفف آن چو میباشد. ( از حاشیه برهان چ معین ). برای تشبیه آید و بمعنی مانند است. ( از غیاث اللغات ). مثل و مانند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). همال. همتای. کُفْو. بکردار. بسان ِ. مثل ِ. مانندِ. بمثابه ٔ. آسا. ( یادداشت مؤلف ) :
بر که و بالا چو چه ؟ همچون عقاب اندر هوا
بر تریوه راه چون چه ؟ همچو بر صحرا شمال.شهید بلخی ( در صفت اسب ).بشوی نرم هم بزر و درم
چون بزین و لگام تند ستاغ.شهید بلخی.چون برگ لاله بوده ام و اکنون
چون سیب پژمریده بر آونگم.رودکی.پیش تیغ تو روز صف دشمن
هست چون پیش داس نو کرپا.رودکی.چون گل سرخ از میان پیلغوش
یا چو زرین گوشوار از خوب گوش.رودکی.دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد
بر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتن.رابعه قزداری.روزم از دردش چون نیم شب است
شبم از یادش چون شاوغرا. ابوالعباس.شب وصال تو چون باد بی وصال بود
غم فراق تو گوئی هزار سال بود.خسروانی.نه چون خسروانی نه چون تو بتا
بت و برهمن دید مشکوی و گنگ.خسروانی.صفرای مرا سود ندارد نلکا
درد سر من کجا نشانه علکا
سوگند خورم بهرچه دارم ملکا
کز عشق تو بگداخته ام چون کلکا.ابوالمؤید بلخی.چون یکی جغبوت پستان بند اوی
شیر دوشی زو بروزی یک سبوی.طیان.یاری گزیدم از همه مردم پری نژاد
زآن شد ز پیش چشم من امروز چون پری.دقیقی.ای روی تو چون باغ و همه باغ بنفشه
خواهم که بنفشه چنم از زلف تو یک مشت.دقیقی.یکی چون حقه ای از زر خفچه ست
یکی چون بیضه ای بینی ز عنبر.دقیقی.دوست با قامت چون سرو بمن بر بگذشت
تازه گشتم چو گل و تازه شد آن مهر قدیم.معروفی بلخی.بقای او بمعنی قول باری
بقای دشمنان چون بیت راجز.بدیع بلخی.گوئی خدایش از می چون لعل آفرید
یا دایگانش داده ز یاقوت سرخ شیر.منجیک ترمذی.

معنی کلمه چون در فرهنگ معین

[ په . ] ۱ - (ق . ) مانند، مثل . ۲ - (حر رب . ) وقتی ، هنگامی که . ۳ - زیرا، بدین سبب .

معنی کلمه چون در فرهنگ عمید

وسیله ای برای خرمن کوبی شامل چند استوانۀ چوبی که بر گرد هر استوانه چند تیغۀ آهنی نصب شده.
۱. از آنجا که، زیرا: ز تو سام دانم که بُد مردتر / بخست این شهی چون نبد بدگهر (فردوسی۲: ۲۶۱۵ ).
۲. (حرف اضافه ) مانندِ، مثلِ: چون برگ لاله بوده ام و اکنون / چون سیب پژمریده بر آونگم (رودکی۱: ۸۸ ).
۳. (حرف، قید ) وقتی که: سخن چون برابر شود با خرد / روان سراینده رامش برد (فردوسی: ۲/۲۰۱ ).
۴. (قید ) [قدیمی] چگونه؟: حافظم در محفلی دُردی کشم در مجلسی / بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می کنم (حافظ: ۷۰۴ ).
۵. (حرف، قید ) [قدیمی] چرا؟: گر در کمال فضل بُوَد مرد را خطر / چون خوار و زار کرد پس این بی خطر مرا؟ (ناصرخسرو: ۱۱ ).
۶. (قید ) [قدیمی] چه، چقدر: چون خوش بُوَد نبید بر این تیغ آفتاب / خاصه که عکس آن به نبید اندرون فتید (کسائی: پیشاهنگان شعر فارسی: ۱۳۰ ).
۷. (حرف، قید ) [قدیمی] اگر.
۸. (حرف اضافه ) [قدیمی] قریب به، در حدودِ.
* چون وچرا:
۱. علت.
۲. گفتگو و پرسش دربارۀ سبب و علت امری یا چیزی.
۳. بحث، مناظره، اعتراض: مزن ز چون وچرا دم که بندۀ مقبل / قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت (حافظ: ۱۹۲ ).

معنی کلمه چون در فرهنگ فارسی

مثل، مانند، حرف ربط، وقتی، هنگامی، زیرا، سبب
۱ - مانند مثل . ۲ - وقتی هنگامی : (( سخن چون برابر شود با خرد ز گفتار گوینده رامش برد . ) ) ۳ - زیرا ازیرا بدین سبب : (( من نرفتم چون تو هم نرفتی . ) ) ۴ - ( ادات استفهام ) چگونه چطور چسان : (( میگوید چون بود حال آن جهودان و منافقان ? ) ) ( کشف الاسرار )

معنی کلمه چون در ویکی واژه

از آنجا که، به علت آنکه. زیرا، بدین سبب. مانند، مثل. وقتی که، هنگامی که.

جملاتی از کاربرد کلمه چون

چون در دهن آب گرمم آید بیدوست بر روی ز باد سردم افسُرده شود
چون نه این ماند نه آن در ره ترا خواب چون می‌آید ای ابله ترا
اگر نه خاره در آتش نهان بود چونست دل تو خاره و در دل مرا نهان آتش
دلم‌ رنجه شد چون بدیدم که هست خداوند، رنجه ز درد شکم
نیز خوشم کز لب چون آتشت هر که نشد سوخته خامی بود
که خواهد بود چون گل درجهان یار زهی دولت زهی بخت و زهی کار
ای حکیمی که چون تو فرزندی مادر دهر در زمانه نزاد
چون بعلت نیست از تو هیچ کار عفو کن بیعلتی ای کردگار
فیض سبکروحی من چون حباب بر سر دریا زده خرگاه من
که دو ناجنس به هم چون گستاخ میوه چین آمده اند از یک شاخ