معنی کلمه چول در لغت نامه دهخدا
زلفک چول و آن رخان چو ماه. ( از فرهنگ اسدی ص 332 ).بار غم بس که بر من افکندی
پشت من چول گشته چون چوگان.؟ ( از آنندراج ).
چول. ( اِ ) آلت تناسل باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ نظام ). آلت تناسل مرد. نره. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). آلت تذکیر بخصوص از بچه ها. ( یادداشت مؤلف ) :
صد بار بگفتم که کچول تو خوشست
یک بار تو هم بگو که چول تو خوشست.قاضی احمد سیستانی ( از آنندراج ).
چول. ( ترکی ، اِ ) چل ، بمعنی صحرا. ( یادداشت مؤلف ). بیابان. ( جهانگیری ). جای خالی از آدم را گویند. ( برهان ). بیابان ریگ زار و جائی که آدمی در او نباشد و کم عبور کند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). بیابان. صحرای خالی از بشر. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). بیابان. جائی که آدمی در آنجا نباشد بیابان ریگزار و دور از آدمی. ( یادداشت مؤلف ) :
گله در چول و غله اندرچال
نتوان داشت چله از سرحال.اوحدی.و اکثر اوقات در طواحین و مواضع چول می بود. ( مزارات کرمان ص 198 ).
چول. ( اِ ) در تداول عوام ، بورشده. کسی که در بازی نوبتش گذشته است. ( فرهنگ لغات عامیانه تألیف سیدمحمدعلی جمالزاده ).
چول. ( اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. 75 تن سکنه دارد. از چاه مشروب میشود. محصول عمده اش غلات است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).