چهره
معنی کلمه چهره در لغت نامه دهخدا

چهره

معنی کلمه چهره در لغت نامه دهخدا

چهره. [ چ ِ رَ / رِ ] ( اِ ) صورت و روی آدمی باشد. ( برهان ). روی. ( آنندراج ). صورت و روی آدمی راگویند. ( از انجمن آرا ). رخ. روی. صورت. سیما. ( ناظم الاطباء ). رو. دیدار. رخسار. عارض. مُحَیّ̍ا. وجه. چهر. سیما. لقاء. طلعت. ( یادداشت مؤلف ) :
آراسته گشته ست ز تو چهره خوبی
چون چهره دوشیزه بیکرنگ به گلنار.خسروی.پرستنده زین بیشتر با کلاه
بچهره به کردار تابنده ماه.فردوسی.بدیدند بر چهره شاه ماه
خروشی برآمد ز درگاه شاه.فردوسی.همان آدمی بود کآن چهره داشت.
ز خوبی ز هر اختری بهره داشت فردوسی.مردی که سلاحی بکشد چهره آن مرد
بر دیده من خوبتر از صد بت مشکوی.فرخی.مرغ اندر آبگیر و برو قطره های آب
چون چهره نشسته برو قطره های خوی.منوچهری.مجلس نزهت بسیج و چهره معشوق بین
خانه رامش طراز و فرش دولت گستران.؟ ( از فرهنگ اسدی نخجوانی ).روی بستان را چون چهره دلبندان
از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید.ناصرخسرو.بچهره شدن چون پری کی توانی
به افعال ماننده شو مر پری را.ناصرخسرو.در کف خواجه چون همی ماند
کش سخن در و چهره زر باشد.مسعودسعد.و ( ترکان ) چنین خون ریز و خوب چهر ( از آنند ) و ترک را پسران بودند چون توتل و چگل... ( مجمل التواریخ والقصص ص 100 س 13 ). و اوصاف چهره هر یک برشمردی. ( کلیله و دمنه ). سپاس و ستایش مر خدای را جل جلاله که آثار قدرت او بر چهره روز روشن تابان است. ( کلیله و دمنه ). چون نقاب خاک از چهره بگشاد ( دانه )... معلوم گردد که چیست. ( کلیله و دمنه ).
یکی دبّه درافکندی بزیر پای اشترمان
یکی بر چهره مالیدی مهار ماده ما را.عمعق بخاری.گر نبایدت چهره چون گل زرد
گرد افراط اکل و شرب مگرد.سنائی.این بگرید چو دیده وامق
وآن بخنددچو چهره عذرا.ادیب صابر.تیغ او آبستن است از فتح و اینک بنگرش
نقطهای چهره بر آبستنی دارد گوا.خاقانی.تا خیال چهره اش در چشم ماست
هرچه در کون است کان میخواندش.خاقانی.بگذاریم زر چهره خاقانی را

معنی کلمه چهره در فرهنگ معین

(چِ رِ ) (اِ. ) روی ، صورت .

معنی کلمه چهره در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پسر ساد. امرد . ۲ - نوکر ملازم .
غلامباره . که با جوانان در آمیزد

معنی کلمه چهره در فرهنگ اسم ها

اسم: چهره (دختر) (فارسی) (تلفظ: čehre) (فارسی: چهره) (انگلیسی: chehre)
معنی: چهر، روی، صورت

معنی کلمه چهره در دانشنامه عمومی

چهره (بابل). چهره یکی از روستاهای استان مازندران است که در بخش بابل کنار شهرستان بابل واقع شده است.
امامزاده ابراهیم مهم ترین جای دیدنی این روستا به شمار می رود.
• روستاهای شهرستان بابل
• مقاله های بدون منبع
• همه مقاله های بدون منبع
• مقاله های روستاهای ایران
• همه مقاله های خرد
• مقاله های خرد ایران
چهره (فیلم ۱۹۵۸). چهره ( به سوئدی: Ansiktet ) فیلمی سوئدی در ژانر جنایی و درام به کارگردانی اینگمار برگمان محصول سال ۱۹۵۸ است.
در قرن نوزدهم، شعبده بازی به نام «آلبرت امانوئل فوگلر» ( فون سیدو ) با گروهی سیار وارد شهر کوچکی در سوئد می شود که مردمش اعتقادی به جادو ندارند. گروه با راهنمائی «فوگلر» شروع به بازی با ذهنیت میزبانان شان می کنند و زندگی آرام و آسوده آنان را برهم می زنند…
تأثیرات ادبی در گوشه و کنار آثار برگمان ردیابی شده اند اما گاه شباهت ها بسیار روشن هستند. چهره الهام گرفته از فضای رمان قصر، نوشته فرانتس کافکاست: خانه میان راه، کالسکه ای که شب هنگام وارد می شود، ضیافت و عشق ورزی مستخدمان، تحقیرها و… همه دنیای پرابهام کافکا را باز یم تابانند و میزانسن گوتیک و تیره وتار برگمان هم مکمل فضاست فیلمی دربارهٔ نقاب هائی نامحسوس که آدم ها بر چهره دارند و با آن دیگران را می فریبند. با بازی درخشان فون سیدو در نقش شعبده بازی ماهر ولی تهی دست و مطرود که در شهری کوچک، بلوا به پا می کند. پایان فیلم که در آن توهم و واقعیت در هم می آمیزند، مردگان احضار می شوند و کابوس عینیت می یابد، ترکیب درخشانی از کمدی و هراس است که در نهایت به ستایشی تمام عیار از هنر نمایش و بازیگری و اسرار بی پایان آن بدل می شود. تولین، بیورنستراند و آندرسون جوان نیز در نقش های دیگر فیلم تماشائی و جذابند. نام دیگر فیلم ساحر است.
چهره (فیلم ۲۰۰۵). چهره ( به هندی: Chehraa ) فیلمی محصول سال ۲۰۰۵ و به کارگردانی سراب شوکلا است. در این فیلم بازیگرانی همچون بیپاشا باسو، دینو مورئا، پریتی جانگیانی، عرفان خان، ایوب خان ایفای نقش کرده اند.
چهره (فیلم ۲۰۲۱). چهره ( به انگلیسی: Chehre ) فیلمی محصول سال ۲۰۲۱ و به کارگردانی رومی جعفری است. در این فیلم بازیگرانی همچون آمیتاب باچان، عمران هاشمی، کریستال دی سوزا، ریا چاکرابورتی، آنو کاپور، دریتیمان چاترجی و راغوبیر یاداو ایفای نقش کرده اند.
معنی کلمه چهره در فرهنگ معین

معنی کلمه چهره در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:صورت (کالبدشناسی)

معنی کلمه چهره در ویکی واژه

روی، صورت، سیما.
(مجاز): شخص، شخصیت؛ آنچه دیگران از شخصیت و منش کسی درمی‌یابند.

جملاتی از کاربرد کلمه چهره

گر مه بدرگه تو نهد رو چو آفتاب خاک درت ز چهره او می برد کلف
تا بت و زنار من چهره و گیسوی توست قبله حسد می‌برد از بت و زنار من
هست مستی که مرا جانب میخانه برد جانب ساقی گلچهره دردانه برد
هر دم از نور تجلی چهره ها افروختند در سعادت بر سر عالم علم افراختند
هر که او دیده چهره یارم می کد رحم بر دل زارم
چه باشد ماه یا زهره چو او بگشود آن چهره چه دارد قند یا حلوا ز شیرینی خوی او
گُسبَندِگر ‌نِگا بفلک‌، چهره با گُذَل میدون شاخ جنگی و دعوایَهْ پِنْدَرِی
سپاهش بدو گفت کای شهریار بترسیم از این دیو چهره سوار
باین ملال به سیر گلم چه می‌خوانی متاع چهره من نیست باب خنده گل
لبت از نکته شیرین خاموش چهره ات از ترشی سرکه فروش
مادر ندا در مصاحبه‌ای که با جرس داشته است از بازداشت ساعتی خود و همسرش در روز ۱۳ آبان خبر داده است. او می‌گوید: «روز ۱۳ آبان به همراه همسرم به قصد شرکت در مراسم این روز به میدان هفت تیر رفتیم. اما همین‌که بسیجی‌ها چهره ما را شناختند به‌شدت ما را مورد ضرب و شتم قرار دادند. او می‌افزاید: آن‌ها سپس برای چند ساعت ما را بازداشت کردند.»