چنین

معنی کلمه چنین در لغت نامه دهخدا

چنین. [ چ ُ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) ( از: ادات تشبیه + ضمیر اشاره ) مخفف چون این. بدین گونه. بدینسان. این گونه. این طور. ایدون. در اصل «چون این » بود واو و الف را بجهت تخفیف حذف کردند چنین شد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). این طورو مانند این. این لفظ مرکب از «چ ُ» مخفف «چون » و «این » است پس باید بضم اول باشد چنانچه در هند است. اما تلفظ ایران با کسر است. ( فرهنگ نظام ) :
تیزهش تا نیازماید بخت
بچنین جایگاه نگراید.رودکی.خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد
که گاه مردم شادان و گه بود ناشاد.رودکی.گیتیت چنین آمد گردنده بدین سان
هم باد برین آمد هم باد فرودین.رودکی.به نشگرده ببرید زن را گلو
تفو بر چنین ناشکیبا تفو.ابوشکور.درخش ار نخندد بگاه بهار
همانانگرید چنین ابر زار.ابوشکور.چنین گفت هارون مرا روز مرگ
مفرمای هیچ آدمی را مجرگ.ابوشکور.چرات ریش دراز آمده ست و بالا پست
محال باشد بالا چنان و ریش چنین.منجیک.گر آهوئی بیا و کنار منت حرم
آرام گیر با من و از من چنین مشم.خفاف.دل برد و چون بدانست کم کرد ناشکیبا
بگریخت تا چنینم دیوانه کرد و شیدا.دقیقی.چنین بود تا آسمان تیره گشت
همی چشم جنگ آوران خیره گشت.فردوسی.بدیشان چنین گفت پس زال زر
که ای شیرمردان آهن جگر.فردوسی.چنین بود تا بوددور زمان
به نوی تو اندر شگفتی ممان.فردوسی.چنین پروراند همی روزگار
فزون آمد از رنگ گل رنج خار.فردوسی.پلنگی به از شهریاری چنین
که نه شرم دارد و نه آئین و دین.فردوسی.بلند قد تو سرو است و روی خوب تو ماه
نه باغ سرو چنان و نه چرخ ماه چنین.فرخی.تو چنین فربه و آکنده چرائی پدرت
هندویی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف.لبیبی.بشاهنامه چنین خوانده ام که رستم زال
گهی بشد ز ره هفت خان بمازندر.عنصری.چنان بود پدری کش چنین بود فرزند
چنین بود عرضی کش چنان بود جوهر.عنصری.چنان نماید شمشیر خسروان آثار

معنی کلمه چنین در فرهنگ معین

(چُ یا چِ ) (ق تشب . ) = چون این : مانند این ، مثل این ، این گونه ، این طور.

معنی کلمه چنین در فرهنگ عمید

۱. مانند این، مثل این، اینگونه: چنین لباس هایی مناسب تو نیست.
۲. (قید ) این طور، به این شکل: او چنین نمی نویسد.

معنی کلمه چنین در فرهنگ فارسی

چون این، ماننداین، مثل این، اینطور، این سان
مانند این مثل این اینگونه این طور: (( با چنین دیوان بگویند سلیمان وار کو ? ) ) ( سنائی )

معنی کلمه چنین در ویکی واژه

چنبن
چون این، مثل این، مانند این، اینگونه، اینطور؛ پس از موصوف نیز می‌آید. مقابل تشب. چنین ممکن است در زبان معیار باستان به دو بخش چه - نین قابل تجزیه باشد، و نین اصطلاح بسیار معنی است و از خدایان میان‌رودان بوده است.

جملاتی از کاربرد کلمه چنین

همین بزم و این ساز فرخنده شاه چنین هم بیاراسته تاج و گاه
چنین که فاصله در کاروان هستی نیست مگر چنین گهر از ریسمان فرو ریزد
دانی که چنین نه عدل باشد پس چون مقری به عدل داور؟
چنین جشن فرخ از آن روزگار به ما ماند از آن خسروان یادگار
سزد کابن یمین در مجلس او که از جای چنین دارد چنان را
چه رویست این؟ که حیرانند ازو حوران چنین شیرین نباشد در سپاه خسرو توران
چون بدان سنگ سیاه رسید که آن را حجر الاسود گویند خواست که دهانی بران سنگ سیاه نهد، از راه حرمت قدم خود فرو گرفت، چون نگاه کرد صورت روی خود در ان سنگ سیاه چنانک بود بدید، نعره‌ای برکشید و گفت: سوّد وجهی فی الدارین، و در ان حال جان بحضرت فرستاد. فردای قیامت که عالم صفت است و صورتها آن روز تبع صفت بود، آن مرد اعرابی همی آید با روی چون ماه از صفت بر صورت تافته و صورت برنگ صفت گشته، همچنین بلال حبشی را بینی روی وی چون ماه دو هفته، و عالم قیامت از نور روی وی روشن گشته. آن عزیزی گوید در حق وی: