چنی
جملاتی از کاربرد کلمه چنی
بس خون جگر که شیخ من با من خورد تا کرد مرا چنین که می بینی مرد
ماهی تو نه که ماه نباشد چنین جمیل مهری تو نه که مهر ندارد جمال تو
وی همچنین در عربستان سعودی بازی کرده است.
یار در روزی چنین یاری کند یار من روزی چنین یاری نکرد
در روی هر که خندم از انکس قفا خورم کس را گناه نیست چنینست طالعم
تو شیخا این چنین دان سرّ توحید که در توحید موجود است تقلید
تو که هستی پر از خطا و گناه با چنین حال ناسزا و تباه
بی نیازی تو ز آرایش و چون هست چنین بر گل از سنبل تردسته کنی، تا چه شود؟
ز نقض عهد چنین خوار گشت خوار شود هر آنکه عهد عهد ملوک گیرد خوار
چو بشنید رستم ز برزو چنین بدو گفت کای نامور شیر کین
زاهد از ترس گفته من چه کنم در میان چنین محن چه کنم