معنی کلمه چنگل در لغت نامه دهخدا
هیبت او چنگل شیران درد
دولت او سعد ابد پرورد.منوچهری.تذرو گویی سوسن گرفته در چنگل
پلنگ لاله حمرا گرفته در چنگال.معزی.خرچنگ بچنگل ذراعی
انداخته ناخن سباعی.نظامی. || پنجه پرندگان :
بچنگل همی کرد منقار تیز
چو ایمن شد از بخشش رستخیز.فردوسی.پّر کنده ، چنگ و چنگل ریخته
خاک گشته باز و خاکش بیخته.رودکی ( از لغت فرس اسدی ).آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره
چون دسته طنبوره گیرد شجر از چنگل.منوچهری.زلفین تو زاغیست برآویخته هموار
دو ماه به منقار و دو خورشید به چنگل.عمعق ( دیوان ص 199 ).یا ز قفس چنگل او کن جدا
یا قفس خویش بدو کن رها.نظامی.اندر پس هر خنده ، دو صد گریه مهیاست.؟در قهقهه کبک دوصد چنگل باز است.
|| بزبان تبری چغندر. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).
چنگل. [ چ َ گ َ ] ( اِ ) نام درختچه ای در طوالش که در میان دره آن را اسکلم تلی میخوانند. مخصوص زمینهای آهکی است و در جاهائی که جنگل در اثر قطع بیرویه یا آتش سوزی نابود شود، در صورتی که زمین برای روئیدن آن مناسب باشد، میروید و نهالهای گرانبها را از روییدن بازمیدارد. این گیاه را در گرگان سیاه تلو میخوانند. سیاه تلو برای ساختن پرچین مناسب است.
چنگل. [ ] ( اِخ ) ازقرای تربت حیدریه است. خالصه دیوان اکثر طوایف و ایلات بلوچ و ایلات در حوالی آنجا قشلاق میکنند. زراعت آن از آب کال سالار مشروب میشود. باغات ندارد. سکنه آن تقریباً هشتاد خانوار است. ( مرآت البلدان ج 4 ص 274 ).