چنگالی

معنی کلمه چنگالی در لغت نامه دهخدا

چنگالی. [ چ َ ]( ص نسبی ، اِ مرکب ) طعامی که چنگال نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). حلوایی است از کعک و شیره و جز آن. چنگال.( یادداشت مؤلف ). || مالیده گر. ( آنندراج ). چنگال مال. ( شرفنامه منیری ). رجوع به چنگال شود.

معنی کلمه چنگالی در فرهنگ عمید

خوراکی که از روغن، شکر، آب و نان خردشده درست می کنند، چنگال خوست، چنگال خست، چنگال خوش، انگشتو، بشتره، بشتزه، بشنزه، بشنژه.

معنی کلمه چنگالی در فرهنگ فارسی

خوراکی که ازروغن داغ کرده ومقداری آب باشکروشیره، ونان تربت کرده درست کنند، بشتزه وبشتژه هم گویند
( صفت اسم ) ۱ - در هم مالیده . ۲ - چنگال چنگالی .
طعامی که چنگال تیز گویند . حلوایی است از کعک و شیره و جز آن . یا مالیده گر .

جملاتی از کاربرد کلمه چنگالی

پیل زوری و تیز چنگالی نکند چارهٔ بد اقبالی
عدو که با تو زند لاف شیر چنگالی چو گربه زاده خود بایدش غذا کردن
لقب «ریش‌چنگالی» به‌دلیل آرایش ویژهٔ ریشش بدو شاخه داده شده‌بود.
بنان حمّال گوید اندر راه مکّه بودم، از مصر همی آمدم و با من زاد بود پیرزنی بیامد مرا گفت یا بنان تو حمّالی، زاد بر پشت همی گیری و پنداری که ترا روزی ندهد گفت بینداختم، و بسه روز هیچ چیز نخوردم، خلخالی یافتم اندر راه، نفس میگفت بردار تا خداوند وی بیاید، باشد که چیزی بتو دهد، با وی دهم پس همان زنرا دیدم مرا گفت تو بازرگانی میکنی میگوئی تا خداوند وی بیاید، با وی دهم تا مرا چیزی دهد، پس چنگالی درم فرا من انداخت و گفت نفقه کن، تا بنزدیک مصر از آنجا نفقه می کردم.
در نیاید به نظر طلعت حلوای برنج فتد ار صحنک چنگالیم اندر چنگال
گفتند (خلیلی)اش، بایست و همی دیدند بر هر که زند نیشی، با ضربت چنگالی
والله ار سوراخ موشی در روی مبتلای گربه چنگالی شوی
اسون ریش‌چنگالی (زادهٔ حدود ۹۶۰ میلادی - درگذشتهٔ ۳ فوریهٔ ۱۰۱۴ میلادی) پادشاه دانمارک، انگلستان و بخش‌هایی از نروژِ کنونی بود.