معنی کلمه چنبره در لغت نامه دهخدا
چنبره دید جهان ادراک تست
پرده پاکان حس ناپاک تست.مولوی. || حلقه مانندی از پاره های جامه و تکه های پارچه درهم پیچیده که طبق کشان روی سر گذاشته طبق را با سر بر زیر آن نهند تا پوست و استخوان سر از فشار چوب طبق صدمه و آزار نبیند. || چنبری از چوب تر و ریسمان که گاه کم آبی بر سوراخ تنوره گذارند تا فشار آب بیشتر شود. ( یادداشت مؤلف ).
- چنبره گردن .رجوع به چنبر گردن شود.
چنبره. [ چَم ْ ب َ رِ ] ( اِخ ) دهی از دهستان چولائی خانه بخش حومه شهرستان مشهد که در چهل هزارگزی شمال باختری مشهد واقع است. در دامنه کوه واقع و هوایش سردسیری است و 44 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش ذرت و کنجد و شغل اهالی زراعت و مالداری میباشد و راهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).