چمنده. [ چ َ م َ دَ / دِ ] ( نف ) خرامنده. ( شرفنامه منیری ). خرامنده و از روی ناز رونده. ( ناظم الاطباء ). چمان. خرامان : هیچ چمنده و رمنده از آن شربتی تناول نکرد. ( از ترجمه محاسن اصفهان ص 39 ). || صفت اسب یا هر مرکب خوشرفتار : فرودآمدند از چمنده ستور شکسته دل و چشمها گشته کور.دقیقی.ز اسب چمنده فرودآمدند گو و پیر هر دو پیاده شدند.دقیقی.چو نیمی ز هفتم شب اندرگذشت چمنده یکی اسب دیدم به دشت.فردوسی.رجوع به چم و چمندگی و چمیدن شود.
معنی کلمه چمنده در فرهنگ معین
(چَ مَ دِ ) (ص فا. ) خرامنده .
معنی کلمه چمنده در فرهنگ عمید
ویژگی کسی که به ناز و خرام راه می رود، خرامنده.
معنی کلمه چمنده در فرهنگ فارسی
( اسم ) کسی که بناز راه رود خرامنده .
معنی کلمه چمنده در ویکی واژه
خرامنده.
جملاتی از کاربرد کلمه چمنده
«وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ» و خدای را سجود میکنند، «ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» هر چه در آسمانها چیز است و در زمینها، «مِنْ دابَّةٍ» از هر چمندهای و روندهای، «وَ الْمَلائِکَةُ» و فریشتگان همه، «وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ (۴۹)» و ایشان از پرستش او سر نمیکشند.
غول اندر آن چمنده نه الا باحتیاط باد اندر آن وزنده نه الا باحتراز
جهنده قطرهای اندر مشیمه سازنده چمنده سرو سمن چهره و سهی بالا
تو خود چون تاب آری مانده تنها بتنهایی چمنده در چمنها
فرود آمدند از چمنده ستور شکسته دل و چشمها گشته کور
بحرها آب چشم و گوش و دهان بیشه موی و درو چمنده نهان
وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ نیست هیچ چمندهای در زمین وَ لا طائِرٍ و نه پرندهای یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ که میپرد بدو بال خویش إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ مگر همه گروه گروه همچون شمااند، ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ هیچ چیز فرو نگذاشتیم در لوح، ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ (۳۸) و پس همگان را با پیش خداوند خواهند انگیخت.