معنی کلمه چل در لغت نامه دهخدا
چل. [ چ َ ] ( فعل امر ) امر به رفتن ، یعنی برو و بهندی نیز همین معنی دارد. ( برهان ). امر از رفتن بود. ( جهانگیری ). امر از چلیدن یعنی رفتن و به زبان هندی به همان معنی استعمال شود. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). امر از چلیدن به معنی رفتن و این مشترک است در فارسی و هندی. ( غیاث ). کلمه امر از چلیدن. یعنی برو. ( ناظم الاطباء ). امر از چلیدن یعنی رفتن و به زبان هندی نیز مستعمل است ، اما حق آن است که اصل هندی است و فارسیان استعمال کرده اند. ( رشیدی ) :
اگر چه غرقه ای از فضل او نمید مباش
به علم کوش و ازین غرق جهل بیرون چل.ناصرخسرو ( از فرهنگ رشیدی ).از چلچل تو پای من زار شد کچل
من خود نمیچلم تو اگر میچلی بچل.امیرخسرو ( از فرهنگ رشیدی ).
چل. [ چ ُ ] ( اِ ) آلت تناسل را گویند. ( برهان )( از جهانگیری ). آلت تناسل که چول نیز گویند. ( رشیدی ). آلت تناسل را گویند وچُر نیز گفته اند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آلت تناسل و نره. ( ناظم الاطباء ). آلت تناسل پسران خردسال ( در اصطلاح روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). و رجوع به چر و چوک و چول شود.
چل. [ چ ِ ] ( ص ) اسبی است که دست راست و پای چپ او سفید باشد. ( برهان ). اسبی بود که دست راست و پای چپ آن سفید باشد و آن را اشکل و اشکیل نیز نامند. ( جهانگیری ) ( رشیدی ). اسبی که دست راست و پای چپ او سفید باشدو آن را اشکیل خوانند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). اسب دست راست و پای چپ سفید. ( ناظم الاطباء ) :
کلوس کج دم و چپ شوره پشت آدم گیر
یسار عقرب و چل سم سفید کام سیاه. ( از جهانگیری ).رجوع به اشکل و اشکیل شود.