معنی کلمه چفته در لغت نامه دهخدا
شدم پیربدینسان و تو هم خود نه جوانی
مرا سینه پرانجوخ و تو چون چفته کمانی.رودکی.که من چفته شدم جانا و چون چوگان فروخفتم
گرم بدرود خواهی کرد بهتر رو که من رفتم.دقیقی.ز عشق خویش مگر زلف او بر آن رخسار
شکسته شد که چنین چفته گشت چنبروار.عنصری.سیب و بهی را درخت و بارش بنگر
چفته و پرزرهمچو چتر فریدون.ناصرخسرو.قدم چون تیر بود چفته کمان کرد
تیر مرا تیر و دی به رنج و تحامل.ناصرخسرو.امروز همی ضعیف بینی
این قامت چفته نزارم.ناصرخسرو.تا بود گردان به گرد خاک آسایش پذیر
چنبر گردون بی آسایش نیلوفری ،
همچو عنبر باد چفته همچو نیلوفر کبود
قد و خد حاسدت از رنج و از بداختری.سوزنی.عاشق زارنی و پیکر او
زرد و چفته بسان عاشق زار.وطواط.ای بسا شب که تو در خلوت و من تا بسحر
از قد چفته خود حلقه در ساخته ام.اثیرالدین اخسیکتی.قد اعدا ز عنا چفته همی دار چو لام
دل حساد همی رخنه بغم دار چو سین.انوری ( دیوان ج 1 ص 392 ).ز سوزندگی راه بختش گرفت
بدان آهن چفته سختش گرفت.نظامی.تنم از باد گنه چفته تر از قامت نون
دلم از وسعت غم تنگتر از حلقه میم.شوریده ( از فرهنگ ضیاء ).و رجوع به جفته و چفته بالا و چفته پشت و چفته پیکر و چفته شدن وچفته کردن و چفته کمان و چفده شود. || ( اِ ) بهتان و تهمت. ( برهان ). تهمت. ( جهانگیری ) ( رشیدی ). بهتان و تهمت و گمان بد. ( ناظم الاطباء ). تهمت. ( فرهنگ نظام ) :