چغانی

معنی کلمه چغانی در لغت نامه دهخدا

چغانی. [ چ َ ] ( ص نسبی ) منسوب به چغان و اهل چغان. منسوب به «چغان » که بعضی آن را ناحیتی و برخی شهری در ماوراءالنهر دانسته اند. صغانی و صاغانی ، آن کس که در ناحیت یاشهر چغان میزیسته یا بدانجا منسوب بوده است. اهل چغان. تنی از مردم چغان. از مردم چغانیان :
چغانی و ختلی و بلخی ردان
بخاری و از غرچگان موبدان.فردوسی.چغانی و بامی و ختلان و بلخ
شده روز بر هر کسی تار و تلخ.فردوسی.رازیت جز آن گفت کان چغانی
بلخیت نه آن گفت کان بخاری.ناصرخسرو.و رجوع به چغانیان و صغانی شود. || منسوب به خاندان امرای چغانیان. یکتن از افراد خاندان چغانیان که امرای این خاندان سالها در خراسان و ری جبال و دیگر جاهای ایران امارت و حکمروائی داشته اند و احمدبن بکر و احمدبن محمد، ملقّب به فخرالدوله مظفربن محتاج مکنی به ابوسعد از آن جمله معروفند. و رجوع به چغانیان شود.

معنی کلمه چغانی در فرهنگ عمید

از مردم چغان: چغانی و شنگان و ختلان و بلخ / شده روز بر هرکسی تار و تلخ (فردوسی: ۷/۲۷۶ ).

معنی کلمه چغانی در ویکی واژه

از اهالی و سکنه چغان. کشانی و شگنی و سقلاب و هند ..... چغانی و رومی و وهری و سند

جملاتی از کاربرد کلمه چغانی

تا نقش کرد بر سر هر نقش بر نوشت مدح ابوالمظفر شاه چغانیان
چو خواهی فرستمت بی‌مر سپاه چغانی که باشد که یازد به گاه
شغل چغانیان را بی باره یکبار دود و باره نمی یابد
و هر چند این نامه برفت، این ماربچه بغنیمت داشته بود مردن پدرش و دور ماندن سلطان از خراسان، و می‌شنود که چند اضطراب‌ است. و هرون عاصی مخذول‌ میساخته بود که بمرو آید با لشکر بسیار تا خراسان بگیرد، و هر دو جوان با یکدیگر بساختند و کار راست کردند، بدانکه هرون بمرو آید و پسران علی تگین چغانیان و ترمذ غارت کنند و زآنجا از راه قبادیان باندخود روند و بهرون پیوندند.
چغانی گوی بود فرخ‌نژاد جهانجوی پر دانش و بخش و داد
پس برگی بساخت و روی به چغانیان نهاد.
ابوالمظفر طاهر امیری فاضل و هنرپرور و خود نیز اهل شعر و سخن بود و به قولی عوفی (۱/۲۷) «هم بر ممالک چغانیان ملک و هم در ولایت هنر و بیان سلطان بود». اما گفته همو که ابوالمظفر طاهر در ۳۷۷ق/۹۸۷م درگذشته است، با آگاهیهای تاریخی تناقض آشکار دارد.
دفترگشتاسب را میرچغانی‌ زنده کرد کارنامهٔ روستم را احمد سهل‌ گزین