معنی کلمه چغان در لغت نامه دهخدا
از شعر او کننداگر شعر دلبران
هر تار آن ترانه چنگ و چغان دهد.حمید قلندر ( از جهانگیری ).و رجوع به چغانه شود. || آلتی که بدان پنبه درست کنند. ( ناظم الاطباء ).
چغان. [ چ َ ] ( نف ) شخصی را گویند که در کارها سعی و کوشش تمام داشته باشد. ( برهان ). کسی که بقدر مقدور کوشش کند و جاهد و ساعی و محنت کش باشد. ( ناظم الاطباء ). شخص کوشش کننده. ( فرهنگ نظام ). چغانه. مردم کوشا و ساعی.و رجوع به چغانه شود. || مطلق سعی کننده وکوشنده را گویند اعم از انسان و حیوانات دیگر. ( برهان ). || شخص ستیزه کننده. ( فرهنگ نظام ).
چغان. [ چ َ ] ( اِخ ) اسم موضعی است. ( فرهنگ اسدی ). نام موضعی است و بعضی گویند نام شهری است. ( برهان ). نام شهریست از ماوراءالنهر که امراء بزرگ از آنجا برخاسته اند چون امیر طاهر ابوالمظفربن محمد المحتاج که حکومت بلخ و تخارستان را داشته و دقیقی مداح وی بوده و فرخی نیز قصیده داغگاه را در مدح او گفته است ، و گویند هزار قریه آبادان در آن است. ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). نام موضعی. ( ناظم الاطباء ). نام شهریست از ماوراءالنهر که امیر طاهرمظفر المحتاج ممدوح دقیقی و فرخی از آنجاست. ( فرهنگ نظام ). مدینه ای بزرگ در ماوراءالنهر که معرب آن صغان است. ( از منتهی الارب ). ناحیتی بزرگ از ماوراء النهر که چغانی و چغانیان بدانجا منسوب است :
همی فوت کردند گاوان مر او را
چو گاو چغانی به ریش چغانی.خطیری ( از فرهنگ اسدی ).رجوع به چغانیان شود.
چغان. [ چ ُ ] ( اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ای از قرای بلوک جویم و بیدشهر فارس است که بلوکی است گرمسیر، مشتمل بر 22 قریه و میانه جهرم و لارستان واقع شده است طول این بلوک از شمال بجنوب ده فرسخ و عرضش پنج فرسخ است و بعضی از قرای آن دارای مسجد است و محصولش غله و دیگر حبوب و پنبه و تنباکو و خرماست ». ( از مرآت البلدان ج 4 ص 250 ). و در فرهنگ جغرافیایی ایران آمده است : «دهی است از دهستان هرم و کاریان بخش جویم شهرستان لار که در 36 هزارگزی جنوب باختر جویم در جنوب کوه الهر واقع است. دامنه و گرمسیر است و 253 تن سکنه دارد. آبش از چاه و باران ،محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت و چادرشب بافی وراهش مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).