معنی کلمه چغ در لغت نامه دهخدا
چغ. [ چ ُ ] ( اِ ) جغ. چوبی است که همچون آبنوس بود برنگ. ( فرهنگ اسدی ). چوب آبنوس و بعضی گویند چوبیست مانند آبنوس. ( برهان ). چوب آبنوس را نامند. ( جهانگیری ). چوب آبنوس و چوبی شبیه آبنوس. ( ناظم الاطباء ) :
یکی تخت عاج و ی-کی تخت چغ
یکی جای شاه و یکی جای فغ.اسدی.و رجوع به جغ شود. || چوبی را نیزگویند که بر گردن گاو گردون کش نهند. ( برهان ). چوبی که بر گردن گاو گردون کش بندند. ( ناظم الاطباء ). جغ. جوغ. چوغ. یوغ. چوبی که هنگام شیار کردن زمین یا کوبیدن خرمن برگردن گاو نهند.و رجوع به جغ و جوغ و یوغ شود. || گاهی برگاو گردون کش هم اطلاق کنند. ( برهان ). گاو گردون کش. ( ناظم الاطباء ).
چغ. [ چ ِ ] ( اِ ) پرده مانندی است که از چوبهای باریک سازند و به این معنی با قاف هم آمده است. گویند باین معنی ترکی است. ( برهان ). نوعی از پرده که از سیخهای نی راست کنند وبردرها آویزند و الوان و ساده هم باشد. ( آنندراج ). پرده ای است که از چوبهای باریک سازند. ( جهانگیری ). پرده حصیری و پرده مانندی که از چوبهای باریک سازند. ( ناظم الاطباء ). چق و چیغ. ( از آنندراج ) :
پس چغ از حیا هندوبتی فریادرس دارم
سخنگو طوطی شیرین زبانی در قفس دارم.اشرف ( از آنندراج ).|| بمعنی چق و آلاچیق ترکی است که نام خانه ای است از چوب مر ترکمانان را. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).