معنی کلمه چشمه در لغت نامه دهخدا
هر که باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای
بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند.شهید بلخی.چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.دقیقی.یکی کوهش آمد بره پرگیا
بدو اندرون چشمه و آسیا.فردوسی.ز شادی جوان شد دل مرد پیر
بچشمه درون آبها گشت شیر.فردوسی.در خسروی و شاهی مانند او که باشد
هر خایه نیست گوهر هر چشمه نیست کوثر.امیر معزی.وز خاک سکندر و پی خضر
صد چشمه به امتحان گشاید.خاقانی.شوره بینند به ره پس به سرچشمه رسند
غوره یابند به رز پس می حمرا بینند.خاقانی.نه آب از بر ریگ باشد بچشمه
نه عنبر بر از آب باشد بدریا.خاقانی.بر هیچ چشمه دل ننهد آن کو
چون خضر دیده چشمه حیوان را.خاقانی.آب شیرین چون نبیند مرغ کور
چون نگردد گرد چشمه آب شور.مولوی.هر کجا چشمه ای بود شیرین
مردم و مرغ و مورگرد آیند.سعدی.و رجوع به چشمه آب شود. || سُفت و سوراخ سوزن و جوالدوز را نیز گویند. ( برهان ). چشمه سوزن و جوالدوز؛ یعنی سوراخ اینها. ( از آنندراج ). ُسفت و سوراخ سوزن. و جوالدوز و جز آن. ( ناظم الاطباء ). ته سوزن. کون سوزن.سم الخیاط. رجوع به چشمه سوزن شود. || حلقه دام و زره. ( از آنندراج ). || حلقه کمربند :
شه هفت کشور به رسم کیان
یکی هفت چشمه کمر برمیان.نظامی.رجوع به هفت چشمه شود. || مطلق سوراخ و روزن. سوراخ خرد چون سوراخ آبکش و سوراخ روبند و غیره. چشمه چشمه.چشمه های روبند. سوراخهای خرد چون خلل و فرج پوست تن و جز آن :
از هیبت تو خصم ترا بر سر و برتن
هر چشم یکی چشمه و هر مویی ماریست.فرخی.