معنی کلمه چشم بند در لغت نامه دهخدا
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت بکرشمه چشم بندی.سعدی ( از آنندراج ).چشم بند است این جواب نامه و راهی دراز
برکش از رخ پرده ، ای در جیب قاصد کوی تو.میرمحمد علی رایج ( از آنندراج ). || چیزی که بر چشم های گاو خراس و غیره بندند. ( آنندراج ). پارچه یا پاره چرمی که بر چشم گاو خراس یا غیر آن بندند. ( فرهنگ نظام ) :
گاو خراس است سپهر بلند
بر سر او از مه و خور چشم بند.شفائی ( از آنندراج ).|| چشم آویز و روبنده که از پارچه سیاه نازک سازند. ( ناظم الاطباء ). پیچه. روبند. || کفش زنانه. ( ناظم الاطباء ). || آنکه چشم بندی کند. ساحر. ( آنندراج ). رجوع به چشم بندی شود.