چستی

معنی کلمه چستی در لغت نامه دهخدا

چستی. [ چ ُ ] ( حامص ) مقابل سستی. ( آنندراج ). چالاکی و زبردستی و جلدی و تیزدستی و بیداری و سرعت. ( ناظم الاطباء ). چابکی و فرزی. زبری و زرنگی و هوشیاری. سبکی و سبکبالی. عارضَة. طَرثَخَة. طَرخَثَه. قَفَص. ( منتهی الارب ). خفت و سرعت :
چون گرانباران بسختی میروند
هم سبکباری و چستی خوشتر است.سعدی.دع التکاسل تغنم فقد جری مثل
که زاد راهروان چستی است و چالاکی.حافظ.در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی.حافظ.رجوع به چست شود.
|| مقابل فراخی. ( آنندراج ).تنگی و کم پهنایی. ( ناظم الاطباء ) :
اگر خانه فراخ و گر بچستی است
بچار ارکانش بنیاد درستی است.امیرخسرو ( از آنندراج ).رجوع به چست شود.

معنی کلمه چستی در فرهنگ معین

( چُ ) (حامص . ) چابکی ، چالاکی .

معنی کلمه چستی در فرهنگ عمید

چابکی، چالاکی.

معنی کلمه چستی در فرهنگ فارسی

چابکی جالاکی .
مقابل سستی . سبکی و سبکبالی خفت و سرعت .

معنی کلمه چستی در ویکی واژه

چابکی، چالاکی.

جملاتی از کاربرد کلمه چستی

تا بدانجا رسید کز چستی دادم آن بند بسته را سستی
به چستی بزد نیزه را بر زمین هم از خاک بر جست بر روی زین
باد چستی که بر آید سر عشاق ز دوش این هوا در سر آن سرو سرافراز بماند
به مصر و روم هم سیمین خدانند ولی چستی و چالاکی ندانند
چو بدید مستی او، حرکات و چستی او به کنار درکشیدش، که ازین میان تو جستی
دلم بربود شیرینی نگاری سرو سیمینی شگرفی چابکی چستی وفاداری به‌آیینی
چون گرانباران به سختی می‌روند هم سبکباری و چستی خوشتر است
این‌گفت‌و ز چستی‌که بُدش‌ در فن ‌کشتی پاییش زد آنگونه‌که افتاد به سر بر
ز بس چستی که بر سرهای نیزه نگه میداشتی سیماب ریزه
دل ببرد از دست ما و گفتمش بیش ازین چستی و عیاری مکن