معنی کلمه چریدن در لغت نامه دهخدا
آهو از پشته بدشت آید و ایمن بچرد
چون کسی کو را باشد نظر میرپناه.فرخی.بچر کت عنبرین بادا چراگاه
بچم کت آهنین بادا مفاصل.منوچهری.تا بچرد رنگ در میانه کهسار
تا بچمد گور در میانه فدفد.منوچهری.نبودی کاش در نعمات لذات
چو خر بایست در صحرا چریدن.ناصرخسرو.عاقل کجا رود که جهان دار ظلم گشت
نحل از کجا چرد که گیا زهر ناب شد.خاقانی.- امثال :
اینقدر چریدی کو دنبه ات .
|| مجازاً در خوردن انسان هم استعمال میشود. ( فرهنگ نظام ). خوراک خوردن آدمیان. تمتع بردن آدمی از خوردنی ها. غذا خوردن :
چو ایدر نخواهی همی آرمید
بباید چرید و بباید چمید.فردوسی.گرفتار در دست آز و نیاز
تن از ناچریدن به رنج و گداز.فردوسی.شما دست شادی بخوردن برید
بیک هفته ایدر چمید و چرید.فردوسی.بیاسود و لختی چرید آنچه دید
شب تیره خفتان بسر برکشید.فردوسی.خاصه سرای آنکه چومن در جوار اوست
و ایمن چو من همی چرد از مرغزار او.فرخی.آنچه میران مبارز نگرفتند بگیر
آنچه شاهان مظفر نچریدند بچر.فرخی.گر مکافات بدی اندر طبیعت واجب است
چون تو از دنیا چریدی او ترا خواهد چرید.ناصرخسرو.نیاید با تو زین طارم برون جز طاعت و حکمت
بچر وز بهر طاعت چر، بچم وز بهر حکمت چم.ناصرخسرو.گر رحمت و نعمت چرید خواهی
ازعلم چر امروز و بر علم چم.ناصرخسرو.