معنی کلمه چروک در لغت نامه دهخدا
چروک. [ چ ُ ] ( اِ ) چین و شکنج و درهم نشسته را گویند. ( برهان ). مرادف چین است که چین و چروک و شکنج گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چین و شکنج و تا. ( ناظم الاطباء ). شکن و چین. ( فرهنگ نظام ). چین و شکنی که در پوست بدن یا جامه یا پارچه و امثال آن پدید آید. کلمه عامیانه ای به معنی چین و شکنج. شکن و نورد. در اصطلاح مردم خراسان ؛ شکن ناک شدن اندام بر اثر لاغری. ناصافی جامه. چین و شکنی که در پوست دست یا صورت بر اثر پیری یا لاغری پدید آید. || ( ص ) بترکی ، بمعنی پوسیده و از هم رفته باشد. ( برهان ). پوسیده و فرسوده. ( ناظم الاطباء ).
چروک. [ ] ( اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «مزرعه ایست جدیدالنسق از مزارع زنجان رود خمسه که زراعتش غله است و ساکنین آن شصت خانوار و از طایفه دویرن میباشند». ( از مرآت البلدان ج 4 ص 223 ).