چرنده. [ چ َ رَ دَ / دِ ] ( نف )حیوانی که چرا میکند. حیوان چرنده مقابل حیوان پرنده. ( ناظم الاطباء ). حیوان گیاه خور. ( فرهنگ نظام ). مقابل پرنده از حیوان و شامل حیوانات بحری نشود. دام. سائِم. سَوام. ( منتهی الارب ). ج ، چرندگان : چرنده دیولاخ آکنده پهلو تنی فربه ، میان چون موی لاغر.عنصری..... یا باغ یا چرنده یا کشت یا بستان یا ازین اقسام ملک که عادت بداشتن آن جاری باشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 318 ). و از درختان میوه ها پدید می آید و همه بزیر میریزند و خشک میشوند و هیچ خریدار نباشد نه چرنده و نه پرنده. ( قصص الانبیاء ص 16 ). وی [ اسب ]شاه همه چهارپایان چرنده است. ( نوروزنامه ). || چرندو را نیز گویند که «غضروف » باشد. ( برهان ).چرندو را نیز گویند. ( آنندراج ). غضروف. ( ناظم الاطباء ). رجوع به چرندو شود. || هر جانور خزنده. ( ناظم الاطباء ). - چرنده و پرنده ؛ آنکه چرد و آنکه پرد. آنکه بر زمین چرا کند و آنکه بر هوا پرواز نماید. در اصطلاح عوام ، کنایه است از موجود زنده ، و همه نوع جاندار بطور اعم.
معنی کلمه چرنده در فرهنگ معین
(چَ رَ دِ ) (ص فا. ) حیوان علفخوار که چرا کند. ج . چرندگان .
معنی کلمه چرنده در فرهنگ عمید
حیوان علف خواری که چرا می کند، چراکننده.
معنی کلمه چرنده در فرهنگ فارسی
( اسم ) غضروف .
معنی کلمه چرنده در ویکی واژه
حیوان علفخوار که چرا کند. چرندگان.
جملاتی از کاربرد کلمه چرنده
غزالی در ریاض جان چرنده نهد در پنجه گرگ درنده
چه رغبت است که سر بر نمیتواند داشت ز مزرع دل مردم چرنده آهویش
همیشه آب این چشمه رونده همیشه گاو گیلی زو چرنده
گهی با چرنده چراگر شدی گهی با پرنده برابر شدی
چرنده را ز چرا باز میتواند داشت نگاه دلکش ناوک گشای آهویش
بفتراک خود بسته هر سرفراز چرنده بیوز و پرنده بباز
هم آنجا عیان شد یکی پهن دشت پرنده پر افشان، چرنده بگشت
و امااندر تاویل خاصیت موافقت که میان پلنگ و میان موش استاندر هلاک مردم، قوم اهل تایید، علیهم السلام آنست که گفتند: پلنگ.بد خوی جانوریست و کم منفعتتر جانوریست مردم را،اندر مقابله آهن که بیش منفعتتر گوهریست مردم را. وپیسگی پوست پلنگ دلیل است برآنک (آن) مثل است بر مردمی که بدل پیسه و مخالف باشند. و موش زیانکارتر چرندةایست مردم را. و این هر دو جانور مثلهااند بر دو مخالف مرد حق که او.. رسول بود و میان ایشان موافقت بوداندر مخالفت مر رسول را، چنانک موافقت میان موش و پلنگ اندر آزردن و برنجانیدن مردم است. پس همچنان (که) بر مردم واجب است از موافقت پلنگ و موش حذر کردناندرین عالم، نیز بر پرهیزگاران واجب است مر پلنگ را و موش را (اندر) عالم دین شناختن و ازیشان بپرهیز بودن، و هر یکی از جانوران عالم، بی سخن مثلهااند مر گوناگون مردمان مختلف الاخلاق را که هستند، و همچنان که از جانورانی که مردم را مخالفاند-اندرین عالم حذر واجب است، از مردمانی که نیز مانند آن جانوراناند (اندر عالم دین) حذر کردن واجب است، چنانک خدا تعالی همی گوید: قوله و ما من دابه فی الارض و لا طائر یطیر بجناحیه الا امم امثالکم.» همی گوید: هیچ چرنده نیستاندر زمین و نه پرنده که بپرد بدو پر خویش مگر که ایشان امتاناند همچو شما. پس بر عقلا واجب است پلنگ و موش و مردم را بشناختن، و مار و کژدم را کهاندر صورت مردمیاند دانستن، وزیشان بر حذر بودن، و اگر کشتن مار بر ما واجب است باتفاق مردمان، کشتن کافران بر ما واجب است بفرمان خداء تعالی. پس کافر مارتر از مارست از بهر انک اورا همی بفرمان خدای باید کشتن که دست باز داشتن از فرمان او کفر است، و ناکشتن مار کفر نیست و منافق و کافر اندر یک مرتبتاند بقول خدا تعالی که گفت: قولة (یا ایهالنبی جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم.» و این بیتهااندر مشابهت مردمان بدگر جانوران مراست. شعر:
گردید عام نشاء عشق آن چنانکه یافت آثار آن چرنده در آب و گیاه خود