معنی کلمه چرم در لغت نامه دهخدا
چنین تا بر او بر بدرید چرم
همیرفت خون از تنش گرم گرم.فردوسی.خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خورد گاهی و گه آب شور.فردوسی.گر این هرچه گفتم نیاری بجای
بدرند چرمت ز سر تا بپای.فردوسی.بیفکند گوری چو شیرژیان
جدا کرد از او چرم و یال و میان.فردوسی.از آن چرم کاهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای.فردوسی.به تن بر پوست چون بینی یکی برگستوان دارد
که دید آن جانور کش چرم تن برگستوان باشد.فرخی.بجوشیدش از دیدگان خون گرم
بدندان همی کند از تنش چرم.عنصری ( از فرهنگ اسدی ).چو دیلمان زره پوش شاه و ترکانش
به تیر و زوبین بر پیل ساخته خنگال
درست گویی شیران آهنین چرمند
همی جهانند از پنجه آهنین چنگال.عسجدی.همانگه برآید یکی تیره ابر
کند روی گیتی چو چرم هزبر.اسدی.سرانجام ترک آنچنان تاخت گرم
که از زور بر چرمه بنوشت چرم.اسدی.تو چو نخجیر دل بسوی چرا
دهر پوشیده بر تو چرم پلنگ.ناصرخسرو.پیامت بزرگست و نامت بزرگ
نهفته مکن شیر در چرم گرگ.نظامی.چون بچرم کمان درآرد زور
چرم را بر گوزن سازد گور.نظامی.- بچرم اندر بودن گاو یا گاوپیسه ؛ مثل است در مورد مجهول بودن پایان کاری ونامعلوم بودن امری که هنوز میتوان در باره آن چاره اندیشی کرد :
ز جنگ آشتی بی گمان بهتر است
نگه کن که گاوت بچرم اندر است.فردوسی.کنون گاو ما را بچرم اندر است
که پاداش و بادافره دیگر است.فردوسی.سپهدار توران از آن بدتر است
کنون گاو پیسه بچرم اندر است.فردوسی.و رجوع به پیسه و گاو پیسه شود.
هنوز از بدی تا چه آیدت پیش
بچرم اندر است این زمان گاومیش.فردوسی.رجوع به گاومیش شود.
|| پوست گاو و یا پوست شتر دباغی شده. ( ناظم الاطباء ). پوست دباغی شده. ( فرهنگ نظام ). صَرم. ( منتهی الارب ). پوست دباغی شده حیوانات که ازآن کفش و کیف و زین اسب و دیگر چیزها سازند :