معنی کلمه چرغ در لغت نامه دهخدا
از باد روی خوید چو آبست موج موج
وز نوس پشت ابر چو چرغ است رنگ رنگ.خسروانی.زمانه شد از گرد چون پر چرغ
جهانجوی بگذشت بر مای و مرغ.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 2201 ).سپاه انجمن کرد بر مای و مرغ
سیه گشت خورشید چون پر چرغ.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2414 ).بیاورد باید همی یوز و باز
همان چرغ وشاهین گردنفراز.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 3153 ).ز شاهین و چرغ آسمان بسته ابر
رمان از غو طبل ِ بازان هژبر.اسدی.ز میغ روان چرخ چون پر چرغ
پرآواز رامشگراز مرغ مرغ .اسدی.طعمه شیر کی شود راسو
مسته چرغ کی شود عصفور.مسعودسعد.چون باز و چرغ چرخ همی داردم به بند
گر در حذر غرابم و در رهبری صبا.مسعودسعد.از آن خجسته و شاه اسپرغم هر دو شدند
یکی چو دیده چرغ و یکی چو چنگ عقاب.مسعودسعد.چرغان بسرچنگ درآورده تذروان
تسبیح شده از دهن مرغ مرآنرا.سنائی.در مرغ همچو چرغ به چنگالان
میکاود وجغاره نمی یابد.سوزنی.قاز ار بازو زند بر یاد عدل پهلوان
چرغ عنقاوار متواری شود از بیم قاز.سوزنی.گله آهو دیدیم سگان و چرغ و باز برگماشتیم ، این آهوان برفتند و بر پشته ای شدند، پس بزیر آمدند، دگرباره سگان آهنگ کردند وسر بدنبال ایشان درنهادند، دگرباره بآن پشته گریختند، سگان بجانبی گریختند و چرغان بجانبی. ( تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 316 ). رجوع به چرخ شود.
چرغ. [ چ َ ] ( اِخ ) قریه بزرگی نزدیک بخارا که عده ای از دانشمندان بدانجا منسوبند. صاحب معجم البلدان ذیل لغت «شرغ » نویسد: «وهو تعریب «چرغ » و هی قریة کبیرة قرب بخارا ینسب الیها قوم من اهل العلم قدیماً و جدیداً». ( معجم البلدان ) : دیگر شخصی بود از چرغ بخارا که او را علوی چرغی گفتندی...او را در بارگاه حاضر کردند. ( از تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 179 ).