معنی کلمه چرز در لغت نامه دهخدا
بچنگال قهر تو در خصم بددل
بود همچو چرزی بچنگال شاهین.رودکی.تا چرخ هوات را دلم چرز افتاد
زو چون تب لرزه بر تنم لرز افتاد.ابوالفرج رونی.درآمدم پس دشمن چو چرغ وقت شکار
چو چرز برزد ناگه بریش من پیخال.سوزنی.یکی کاروان جمله شاهین و باز
به چرز و کلنگ افکنی تیزتاز.نظامی.و مکروهست گوشت چرز خوردن و محظور نیست. ( ترجمه النهایه طوسی ج 2 ص 393 ). || بعضی گویند خاک خسپه است که ترکان «چاخرق » گویند. ( برهان ). || بعضی دیگر چکاوکش میدانند که عرب «ابوالملیح » خوانند. ( برهان ). چکاوک. ( ناظم الاطباء ). || در مؤیدالفضلا میگوید: پرنده ایست آبی سرخ وام ، واﷲ اعلم. گویند در سنگدان او سنگی هست که او را بر کسی که رعاف داشته باشد در دم ببندند، همان ساعت بایستد و تا با او باشد عود نکند، و اگر دل او را بر کسی که بسیار خواب کند بندند از وی زایل شود. و خواص چرز بسیار است. ( برهان ). || مردم کودن. ( ناظم الاطباء ).