معنی کلمه چرخه در لغت نامه دهخدا
از حسد فتح تو خصم تو پی کرد اسب
همچو جحی کز خدوک چرخه مادر شکست.انوری.از آن چرخه که گرداند زن پیر
قیاس چرخ گردان را همی گیر.نظامی.گروهی بماندند مسکین و ریش
پس چرخه نفرین گرفتند پیش.سعدی ( بوستان ).چه سود آفرین بر سر انجمن
پس چرخه نفرین کنان پیرزن.سعدی ( بوستان ).رجوع به چرخ و چرخ پنبه ریسی و چرخ پیرزن و چرخ زن و چرخ نخریسی شود.
|| گرده گریبان. دور یقه. دور یخه جامه. جیب پیراهن. چرخ :
پرآب ترا عیبه های جوشن
پرخاک ترا چرخه گریبان .منجیک ترمذی.رجوع به چرخ شود.
|| قرقره نخ. قرقره. چرخی. ماسوره. ماشوره ( در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). رجوع به چرخی شود. || چرخی کوچکتراز چرخ پنبه ریسی که بوسیله آن نخ را از کلافه به ماشوره می پیچند. ( در اصطلاح اهالی گناباد خراسان ). رجوع به چرخی شود. رجوع به چرخی شود. || گشت. راه رفتنی بیهوده و بدون قصد. پرسه. رجوع به چرخه زدن شود.