معنی کلمه چربدستی در لغت نامه دهخدا
کمر بندد و چربدستی کند
بصد مهر مهمان پرستی کند.نظامی. || هنرمندی. مهارت. چیره دستی :
بفرمود تا زخم او را به تیر
مصور نگاری کند بر حریر
کمان مهره و شیر و آهو و گور
گشاده بر او چربدستی و زور.فردوسی.بدان چربدستی رسیده بکام
یکی پرمنش مرد «مانی » بنام.فردوسی.|| تردستی و شیرینکاری. || عاقلی و خردمندی. || غلبه و تفوق. رجوع به چربدست شود.