معنی کلمه چراگاه در لغت نامه دهخدا
زیکسوی دریای گیلان رهست
چراگاه اسبان و جای نشست.فردوسی.چراگاه بگذاشت رخش آن زمان
نیارست رفتن بر پهلوان.فردوسی.چراگاه اسبان شود کوه و دشت
بآکنده زانپس نبایدگذشت.فردوسی.بیاورد گاو ازچراگاه خویش
فراوان گیا برد و بنهاد پیش.فردوسی.بچر کت عنبرین بادا چراگاه
بچم کت آهنین بادا مفاصل.منوچهری.ملکت چو چراگاه و رعیت رمه باشد
جلاب بود خسرو و دستور شبانست.منوچهری.خیز و بصحرای عشق ساز چراگاه ازآنک
بابت رخش تو نیست آخور آخر زمان.خاقانی.ابلقی را کآسمان کمتر چراگاه ویست
چند خواهی بست بر خشک آخور آخر زمان.خاقانی.در جنت مجلست چراگاه
آهوحرکات احوران را.خاقانی.ز چوب زهر چون چوپان خبر داشت
چراگاه گله جای دگر داشت.نظامی.چو مینا چراگاهی آمد پدید
که از خرمی سر بمینو کشید.نظامی.مرا بارها در حضر دیده ای
ز خیل و چراگاه پرسیده ای.سعدی ( بوستان ).که دانستم از هول باران و سیل
نشاید شدن در چراگاه خیل.سعدی ( بوستان ).رجوع به چراگه و چرامین و چراخوار و مرتع شود. || جای کشت و زرع غلات و محلی که آدمیان از آنجا محصول خوراکی خود را بدست آورند. جای بدست آمدن روزی مردمان و روزی خوارگان. محل تغذیه آدمیان. جای خوراک خوردن و خوراکی تهیه کردن انسانها. آبشخور آدمیان :