معنی کلمه چتر در لغت نامه دهخدا
یکی مهد با چتر و با خادمان
نشست اندر آن روشنک شادمان.فردوسی.ز گرد معرکه چترش گرفته گونه لؤلؤ
ز خون دشمنان تیغش گرفته گونه مرجان.فرخی.سرو سماطین کشید بر دو لب جویبار
چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار.منوچهری.یکی چون چتر زنگاری ، دوم چون سبز عماری
سیم چون قامت حوری ، چهارم نامه مانی.منوچهری.گهی ساقی و کاردانش بود
گهی چتر وگه سایبانش بود.اسدی.جهان فروخته زان رأی آفتاب نهاد
بزیر سایه آن چتر آسمان کردار.مسعودسعد.بر کشت عافیت چو بخیلی کند سپهر
از چتر و تیغ خویش سپهر و سحاب خواه.انوری. || علامت شاهی. علامت بزرگی و سروری. از جمله علامتهایی که در ردیف علم و تخت و تاج بشمار می آمده. چتری که بر سر شاهان میداشتند بعلامت خسروی و شهریاری درمیدانهای جنگ یا در روزهای بار، و برای حفاظت از آفتاب یا باران نبود، چون در زیر سقف و در میان خیمه وخرگاه نیز این رسم چتر گرفتن معمول بوده است :
چو از دور کیخسرو آمد پدید
سوار سرافراز چترش بدید.فردوسی.رسید آن فرستاده رای زن
ابا چتر و پیلان و آن انجمن.فردوسی.تاج قیصر بر سر قیصر زند
همچنان چون بر سر خان چتر خان.فرخی.فرخ فری که بر سرش از آفتاب و ماه
چتر است چون دو بال همای خجسته پی.منوچهری.بزرگی ترا شاه مهراج داد
کت اورنگ و چتر و که ات تاج داد.اسدی.شاها همیشه مهر سپهر افسر تو باد
ماه دوهفته چتر شده بر سر تو باد.مسعودسعد.سپهر هشت شود چون کنند چتر تو باز