معنی کلمه چاچ در لغت نامه دهخدا
چنان بد همه شهرها تا به چاچ
تو گفتی عروسی است با طوق و تاج.فردوسی.یکی طوس را داد آن تخت عاج
همان یاره و طوق و منشور چاچ.فردوسی.فرستاد بهری ز گردان به چاچ
که جوید همی تخت ایران و تاج.فردوسی گر از چاچ پی را نهی پیش رود
بنوک سنانت فرستم درود.فردوسی.وز آن پس بزرگان شدند انجمن
ز آموی تا شهرچاچ و ختن.فردوسی.از چاشت تا بشام ترا نیست ایمنی
گر مر تراست مملکت از چاچ تا بشام.ناصرخسرو.... در این وقت فتحهای قتیبه بود به ماوراءالنهر و زمین شومان و گیش و نسف ، و آن نخشب است و دیگر باره قتیبه خوارزم بگشاد، و چاچ و فرغانه پس به چین رفت و با نصرت باز آمد... ( مجمل التواریخ ).... و امیر احمدبن اسد فرغانه داشت و امیر یحیی بن اسد چاچ داشت. ( تاریخ بیهق ص 68 ).
کمندی چو ابروی طمغاچیان
بخم چون کمان گوشه چاچیان.نظامی ( شرفنامه ).وز آنجا شوم سوی چاچ و طراز
زمین را نوردم به یک ترکتاز.نظامی ( شرفنامه ).ز خرخیز و از چاچ و از کاشغر
بسی پهلوان خواند زرین کمر.نظامی ( شرفنامه ).... و زبان مردم چاچ بهترین زبان هیطل است. ( ترجمه از احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم نقل از سبک شناسی ج 1 ص 245 ).... و بوضوح انجامید که آن غلام را دختر حاکم چاچ بنا بر آنکه از خوردی باز به او متعلق بوده از خانه پدر همراه آورده. ( حبیب السیرچ خیام ص 172 ). || راه چاچ ؛ راهی از موسیقی است :
کاج صمصام را سزد بر یال
سوزنی را ترانه بر ره چاچ.سوزنی.|| و توده غله پاک کرده و از کاه جدا گردیده را نیز گویند. ( برهان ). این معنی صحیح نیست و توده غله پاک کرده را «چاش » گویند نه «چاچ » رجوع به چاش شود.