معنی کلمه چاه در لغت نامه دهخدا
چاه پر کرباسه و پر کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان.رودکی.چاه دم گیر و بیابان و سموم
تیغ آهخته سوی مرد نوان.خسروانی.بچاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میررسن ساختم ز سیصدباز.شاکر بخاری ( از فرهنگ اسدی ).بر آن رای واژونه دیو نژند
یکی ژرف چاهی بره برفکند
پس ابلیس واژونه این ژرف چاه
بخاشاک پوشید و بسپرد راه.فردوسی.چنین پاسخش داد بیژن که شو
پست چاه باد، اهرمن پیشرو.فردوسی.به رودابه گفت ای گرانمایه ماه
چرا برگزیدی تو بر گاه چاه.فردوسی.زیرا که برین راه تاختنتان
بس ژرف یکی چاه بی فغانست
این ژرف و قوی چاه را ببینی
گر بر سر تو عقل دیده بان است
ز آن می نرود بر سر تو حجت
کز چاه برون راه بیگمان است.ناصرخسرو.چاهی است جهان ژرف و سر نهفته
وز چاه نهفته بتر نباشد.ناصرخسرو.گرت مراد است کزین ژرف چاه
خویشتن ای پور برون افکنی.ناصرخسرو.نگه کن که در پیشت آب است و چاه
کلیچه میفکن که نرسی براه.اسدی.کرا بخت فرخ دهد تاج و گاه
چوخرسند نبود درافتد بچاه.اسدی.دست در دو شاخ زد که بر بالای چاه رسته بود. ( کلیله و دمنه )... چنانکه دو مرد در چاه افتند یکی بینا یکی نابینا اگر چه هلاک میان هر دو مشترک است اما عذر نابینا بنزدیک اهل خرد و بصرمقبولتر باشد. ( کلیله و دمنه ).
بر سر چاه بختم آمد چرخ
مدد جوی عمر از آن بگسست.خاقانی.چاه داری در بن چاهش فکن
ای نیابت دار پور آبتین.خاقانی.یوسفان را به چاه میفکند
وز جفا روی چاه میپوشد.خاقانی.همه بر چاه همی ترسم و برجان که مباد
چاه و جانی که تن آسان شدنم نگذارند.