معنی کلمه چانه در لغت نامه دهخدا
شکر حق گوید ترا ای پیشوا
آن لب و چانه ندارم وآن نوا.مولوی ( از انجمن آرا ). || گلوله خمیری که یک نان از آن پخته شود. ( برهان ). گلوله آرد خمیرکرده بود که از آن نان پزند.( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ). وآن را زَوالَه نیز گویند. ( جهانگیری ). خمیری که برای نان پختن یا رشته بریدن گلوله کنند. گنده. چونه. || سخن منش بود. ( فرهنگ اسدی ). کنایه از حرف و سخن هم هست. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). حرف. ( ناظم الاطباء ). نثر در مقابل نظم :
یک شبانروز اندر آن خانه
گاه چامه سرود و گه چانه.؟ ( از فرهنگ اسدی ).|| سخن یاوه و سخن بی جا. || جام و پیاله. || تقطیر و چکانیدگی. ( ناظم الاطباء ).