معنی کلمه چالش در لغت نامه دهخدا
چون مهر کند فلک سواری
از چالش لاشه خر چه خیزد.کمال الدین اسماعیل ( از انجمن آرا ).وای اگر صد را یکی بیند ز دور
تا بچالش اندر آید ازغرور.مولوی. || بمعنی جنگ و جدال. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). حمله. یورش :
بفرمود شه تا دلیران روم
نمایند چالش در آن مرز و بوم.نظامی.ز بس پیل کآمد بچالش برون
شد از پای پیلان زمین نیلگون.نظامی.از آن سهمگین تر سپاهی قوی
عنان تافت بر چالش خسروی.نظامی.برآشفت زنگی ز گفتار شاه
بچالش درآمد چو دود سیاه.نظامی.در میان آندو لشکر گاه زفت
چالش و پیکار آنچه رفت رفت.مولوی.چالش است این ، لوت خوردن نیست این
تا تو بر مالی بخوردن آستین.مولوی.با سگان بر استخوان در چالشی
چون نی اشکم تهی در نالشی.مولوی.بمیدان شد و چالش آغاز کرد
به تحسین خسرو زبان باز کرد.امیرخسرو دهلوی ( از انجمن آرا ).|| مباشرت و جماع را نیز گویند. ( برهان ). ( ناظم الاطباء ). کسی که در جماع حریص باشد.
چالش. [ ل ِ ] ( اِمص ) ( اسم مصدر از چالشمق ترکی ) به معنی زد و خورد . جدال. تلاش. || کشتی. مصارعت.