چالاکی

معنی کلمه چالاکی در لغت نامه دهخدا

چالاکی. ( حامص ) چابکی و جلدی. ( ناظم الاطباء ). سرعت. ( ناظم الاطباء ). چستی. فرزی. تیزی و تندی :
در مذهب طریقت خامی نشان کفر است
آری طریق دولت چالاکی است و چستی.حافظ.دع التکاسل تغنم ، فقد جری مثلی
که زاد راهروان چستی است و چالاکی.حافظ. || نشاط و شوق. ( ناظم الاطباء ). طربناکی. شادمانی :
سال امسالین نوروز طربناکتر است
پارو پیرار همی دیدم اندوهگنا
این طربناکی و چالاکی او هست کنون
از موافق شدن دولت ، با بوالحسنا.منوچهری.|| سرکشی. || بصیرت و آگاهی. || تیزفهمی و کیاست و هوشیاری. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه چالاکی در فرهنگ فارسی

چابگی و جلدی . سرعت . چستی . فرزی . تیزی و تندی .

جملاتی از کاربرد کلمه چالاکی

با این همه شیرینی و چالاکی و چستی خوش خُلق و نکوسیرت و پاکیزه سرشت است
این طربناکی و چالاکی او هست کنون از موافق شدن دولت با بوالحسنا
اگر بر توان بست چالاکی است که نا التفاتی ز ناباکی است
در چنین هنگامه چالاکی سزاست من نیم چالاک و دوران بیوفاست
مادر و بابای ما را آن حسود تاج و پیرایه بچالاکی ربود
چو بشکستش به چالاکی و چستی به کارش زان شکست آمد درستی
گر کست خواند پریزاد نه چندین عجب است کادمیزاده ندیدیم بدین چالاکی
کسی ندید به چالاکی و به خوبیِ تو نه ماه در فلکی و نه سرو در چمنی
پیش رفتم ز روی چالاکی خاک بوسیدمش من خاکی
کمر نبنددهرگز بچست و چالاکی کسی که باغم او دست در کمر دارد