چال

چال

معنی کلمه چال در لغت نامه دهخدا

چال. ( اِ ) چاله. گودال. مغاک. حفره. گودی. گوی و مغاکی را گویند که درآن توان ایستاد یعنی زیاده بر دو گز نباشد. ( برهان ). گودال بود و آن را چاله نیز گویند. گودال و چاه کوچک که چاله گویند. ( انجمن آرا ). ( آنندراج ). گودال ، مانند چاه کم عمق که عموماً خشک باشد. ( فرهنگ نظام ). || گوی که جولاهگان پاهای خود را در آن آویزند. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). گودال جای پای جولاهه. ( فرهنگ نظام ). پاچال. || گوی تاریک که مجرمان را در آن محبوس سازند. سیاه چال. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ).
|| اصل کلمه «سیلو». آنجا که جو و گندم در آن فروریزند نگاه داشتن را. انبار غله :
ستوروار بدین سان گذاشتم همه عمر
دو چشم سوی جو و دل به خنبه و زی چال.؟ ( فرهنگ اسدی در لغت خنبه ص 470 ).کله در چول و غله اندر چال
نتوان داشت چله از سرحال.اوحدی ( از آنندراج ). || گوی که در آن یخ گذارند. یخ چال. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). || گروی که دو سه کس در قمار با هم بندند و برند و گویند «فلانی چال کرد» یعنی گرو را برد. ( برهان )( جهانگیری ) :
هیچ میدانی که اینجا با حریف مهره دزد
جان همی بازی بخصلی تو به هر چال قمار.جمال الدین عبدالرزاق ( از جهانگیری ).چال قمار. چال قمارخانه. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
فلک تخته نرد و سیاره مُهره
زمین جمله چال قمار است گویی.شرف شفروه ( از انجمن آرا ).- چال قمار ؛ گودال محل قماربازی. چال قمار هم در قدیم بوده که قماربازان در آن پنهان قمار میباختند. ( فرهنگ نظام ).
|| بمعنی آشیان مرغ هم آمده است ( برهان ). آشیانه. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). آشیانه مرغان. ( فرهنگ نظام ) :
سیه مست مرغی درآمد بچال
زرین بیضه بنهفت در زیر بال.ملک قمی ( در وصف آمدن شب ، از جهانگیری ). || مرغی بود چند زاغی و طعم گوشتش چون گوشت بط باشد. ( فرهنگ اسدی ). نوعی از مرغابی باشد و آن دو قسم است بزرگ و کوچک ؛ بزرگ آن را که در جثه بمقدار غاز است «خرچال » و کوچک آن را که ببزرگی زاغ است «چال » گویند . و به ترکی هوبره است که بعربی حباری و بترکی توغدری خوانند. ( برهان ). کبک و کبگک گویند و بعربی حباری و بترکی توغدری. ( جهانگیری ). و کبک دری را نیز گفته اند. ( برهان ). کبک دری باشد. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). مرغی است که نام دیگرش کبک است و قسم بزرگ آن کبک دری و خرچال گفته میشود. ( فرهنگ نظام ). چرز. ( حاشیه احوال و اشعار رودکی ص 1067 ) :

معنی کلمه چال در فرهنگ معین

[ سنس . ] (اِ. ) نوعی مرغابی .
(اِ. ) اسب ، اسبی که موهای سرخ و سفید داشته باشد.
۱ - (اِ. ) گودال . ۲ - آشیانة مرغان . ۳ - (ص . ) گود، عمیق .

معنی کلمه چال در فرهنگ عمید

۱. اسبی که موهای سرخ وسفید درهم آمیخته داشته باشد.
۲. = کبک: وگر به بلخ زمانی شکار چال کند / بیاکند همه وادیش را به بط و به چال (عماره: ۳۵۹ ).
گودالی که عمق آن از یک متر بیشتر نباشد، گود، گودال.
* چال کردن: (مصدر متعدی )
۱. گود کردن.
۲. دفن کردن چیزی در زیر خاک.

معنی کلمه چال در فرهنگ فارسی

گودال، گودال عمیق که بیشترازیک مترنباشد، چاله ، مرغابی، هوبره وکبک هم گفته شده، خرچال هم گفته اند
( اسم ) قسمی مرغابی است که دو نوع دارد: بزرگ آنرا (( خرچال ) ) و کوچک آنرا (( چال ) ) گویند.
دهی است جزئ دهستان طارم بالا بخش سیروان شهرستان زنجان

معنی کلمه چال در دانشنامه عمومی

چال (دنیزلی). چال ( به ترکی استانبولی: Çal ) یک منطقهٔ مسکونی و شهرستان در ترکیه است که در استان دنیزلی واقع شده است.

معنی کلمه چال در دانشنامه آزاد فارسی

کوهی در استان اصفهان، شهرستان کاشان، با بلندی ۳,۵۰۸ متر. در ۳۷کیلومتری جنوب غربی کاشان قرار دارد. سرچشمۀ رودخانۀ جوشقان قالی است و در کوهستان کرکس، در رشته کوه های مرکزی ایران، جای دارد.

جملاتی از کاربرد کلمه چال

یک ره ز پی معذرت بازوی چالاک انگشت ندامت
تر نگشته از سبکروحیّ و چالاکی سمش گر نسیم آسا به روی آب جولان یافته
میشود دود دلم از سینه چونسروی بلند هر گه آرم در نظر سر و قد چالاک او
لطف فرشته داری و چالاک سیرتی ما دیو مردمیم گر آن حور آدمی است
جمعی افتاده به خاک از روش چالاکش خلقی آغشته به خون از مژه فتانش
آلیس چالمِرز، شرکت صنایع سنگین آمریکایی مستقر در میلواکی، ویسکانسین بود، که در زمینه طراحی و ساخت ماشین‌آلات کشاورزی، ماشین‌آلات عمرانی، تجهیزات تولید قدرت و سامانه‌های انتقال قدرت فعالیت می‌نمود.
استان مازندران پیش از اسلام تپورستان (به پهلوی: ) نامیده می‌شد که برگرفته از نام قوم تپوری (به یونانی: Τάπυροι) می‌باشد که پس از اسلام قوم طبری نام گرفتند و سرزمینشان طبرستان نامیده شد. شهرهای آمل، چالوس، کلار، سعیدآباد و رویان جزئی از سرزمین قوم تپوری بودند.
مسکین چه کند سوار چالاک چون اسب نه بر مراد باشد
گفتم به زن نظام کای لولی شنگ خواهم که به چاله‌ات فروکوبم دنگ
دست برد نگاه چالاکت مرد برباید از میانه صف
تصدیق به غوغای قیامت نتوان کرد گر جلوه ی آن قامت چالاک نباشد
نیست به چالاکی و چستی چو تو نی که میان بست به چندین گره